نویسنده: ایوب حسین بر
در ایران تنور انتخابات مجلس در حالی رو به داغ شدن می رود که بازار فساد و تباهی، شکاف فقر وثروت و نابرابری و تبعیض هم همچنان گرم است و کشور در آستانٔهٔ جنگ خانمانسوز دیگری قرار دارد. انتخابات زیادی از این نوع آمده و رفته اند ولی در همان حال صف یاوه گویان، چاپلوسان، رانت خوران و تشنگان فاسد قدرت طولانی تر شده است. مشکلات و ناملایمات در زندگی اکثریت مردم همچنان ادامه یافته است و هم اکنون به اوج تازه ای رسیده است. آیا تقلای کاندیدا های جدید، حتی اگر صادقانه و با نیت خوب هم آغاز شود، در این جهت نیست که یا جایگاه سابق خود را حفظ کنند و یا در گوشه ای از همین صف جا بگیرند؟
در کشور کاندیدای “مقبول” برگزیدهٔ شورای نگهبان و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و ایدئولوژیکی است، کسی است که یا کاملاً نسبت به صاحبان قدرت وفادار است و یا جرأت ان را نداشته باشد که بگوید واقعاً چه عقایدی دارد، و اگر از برنامه ای سخن بگوید یعنی چند خواست را در لیستی ارائه کند، نداند که چه رابطه ای بین این لیست و دیدگاههای اساسی اش وجود دارد و یا قادر به توضیح آن نباشد. کاندیداها عمدتاً مواظب اند که جائی خواسته و یا ناخواسته با یک تشکیلات مستقل مدنی و یا اعتراض مدنی ارتباط نداشته اند و اگر داشته اند کارنامه اشان وقتی مثبت ارزیابی می شود که در تخریب و یاسرکوب چنان تشکل و یا اعتراضی نقش داشته باشند. کاندیدا های مرد احتمالاً بشدت نگرانند که مبادا شورای نگهبان به عکس هائی دست پیدا کند که آنها با دختر جوانشان انداخته اند و یا اینکه چادر همسرشان لغزیده و مویشان در گوشه ای ظاهر شده است. کاندیدا های زن حتی در شرایطی بمراتب بدتر از این قرار دارند. همه آنها هم نگرانند که مبادا جائی با لکنت زبان نام رهبر را با همه القاب اش بدرستی ادا نکرده باشند و این بگوش ماموران امنیتی (سربازان امام زمان) رسیده باشد.
وقتی کاندیدا ها بدینصورت باید از صافی شورای نگهبان، دستگاهای اطلاعاتی و امنیتی و پروسه ای از ارزیابی های ایدئولویکی بگذرند و رضایت نمایندگان رهبر و تاییدیه ملا ها و رؤسای قدرتمند محلی را هم دریافت کنند تا جواز ورود به مجلس را بیابند، حتی اگر بخواهند، نمی توانند کاندیدای آزاد و مستقل باشند. این مکانیسم های کنترل حتی در شرایطی صورت می گیرد که تنها أحزاب و گروههای فرمایشی در صحنه سیاسی حضور دارند ، و همه رسانه ها بشدت در کنترلند که چه بگویند، چه بنویسند و چه پخش کنند و مردم هم آنچه را که دستگاه امنیتی و اطلاعاتی و دولت می خواهد بخوانند، ببینند و بشنوند.
مردمی که در چنین پروسه مهندسی شده، پیچ در پیچ و چند لایه به پای صندوق رأی می روند و یا کشانده می شوند تا به کاندیدا های مورد نظر قدرتمندان حاکم رای بدهند، درشرایط آزادی برای انتخاب کردن قرار ندارند. از این جهت با هر معیاری مشکل است بتوان انتخابات ایران را حتی کاریکاتور زشتی از دموکراسی بحساب آورد و نمایندگان انتخاب شده را در چنین پروسه ای نماینده منتخب مردمی قلمداد کرد. ارزیابی سالیانه اکونومیست در شاخص دموکراسی، ایران را در زمره ۵۳ کشور تمامیت خواه جهان ارزیابی کرده است، که از میان ۱۶۷ کشور مورد ارزیابی اکونومیست، در رتبه ۱۵۰ بوده است.
تجربیات هم نشان می دهند که کاندیدائی که دارای شهامت و درک انتقادی و رویکردی سازنده و مسؤلانه در جامعه باشد، اگر سالم هم بماند، تقریباً غیر ممکن است گذرنامه عبور پیدا کند و اگر هم بنحوی خود را برساند همانجا ساقط، ساکت ویا بی اعتبار می شود. و واضح است که برگزیدگان درچنین فضائی نمی توانند، حتی اگر بخواهند، عوامل سیاسی این همه فساد و فلاکت و بیکاری و شکافهای طبقاتی وتبعیض، و ویرانی محیط زیست را شناسائی کنند و بگوش مردم برسانند.
این بدین معنا نیست که ذکاوت یا صداقت و نیات خوب تعدادی از کاندیداها را زیر سؤال برد بلکه بدین معنا ست که آنها همان طور که قادر نیستند خودشان باشند قادر نیستند برای موکلانشان هم کسی باشند. بعد دیگری از مصیبت زمانی روشن می شود که به لیست طولانی کاندیداها با لقب دکتر توجه شود. بعضی استاد دانشگاه و کارشناس آموزشی اند وبعضی هم پزشک وغیر آن. برای بسیاری این سؤال یش می آید که انگیزه های آین الیت تحصیلکرده چیست؟ و آنها تا چه میزان نسبت به حرفه خود وفادارند و از نظر اجتماعی تا چه حد نسبت به روابط موجود قدرت و نقش خوددر آن آگاه و نسبت به آن روابط درکی انتقادی دارند؟ تا چه میزان آنها آماده اند به منابع و خصلت قوانین موجود با دیدی روشن وانتقادی نگاه کنند؟ و تا چه میزان آماده اند و میتوانند از جایگاه خود، بعنوان وکیل بالقوه، بعنوان تریبونی مؤثر و آگاهی رسان استفاده کنند؟ کسی که استاد دانشگاه و یا معلم دستگاه أموزشی است حتما می داند که داشتن درک انتقادی یکی از عناصر جدا ناپذیر کار آموزش است. و همیشه با این سؤالهای اساسی روبرو است که چرا شرایط اینطور است؟ و اینکه آلترناتیو های گوناگون کدامند ؟ و ضعف و قوت اشان چیست؟ اگر گفته شود چیزی کمتر از یک فاجعه نیست که عده زیادی از روشنفکرا ن یک جامعه بیش از آنکه به سؤالهای بالا فکر کنند برای وارد شدن به باشگاه ثناگویان، و رانت خواران فاسد خود را حقیر و بی ارزش کنند. به هوش سرشاری هم احتیاج نیست که کسی بگوید که در ساختار قدرت سیاسی، قضائی و فرهنگی ایران فساد و دو روئی و دروغ به چنان نیرو هائی تبدیل شده اند که به آسانی ممکن است صادق ترین افراد متمایل به قدرت موجود را هم ببلعند. اما نمی توان از این نظر دفاع کرد که افراد را عروسکان ساده چنین دستگاهی بحساب آورده و میزان اختیار و مسؤلیت فردی آنها را نادیده بگیرد، بویژه اگر خود در زمره قشرتحصیلکرده و آگاه باشند.
البته این نکته هم قابل ذکر است که صرف نظر از موانع شدید ایدئولوژیکی-امنیتی و نبعیضات جنسیتی، داشتن مدارک بالای دانشگاهی و یا حوزوی (کارشناسی ارشد و یا معادل آن) بمثابه شرط کاندید شدن برای مجلس شورای اسلامی ایران از نظر ساختاری و حقوقی هم ضد دموکراتیک است یعنی حق انتخاب شدن را از کاندیداهای کم تحصیل بویژه قشرهای زحمتکش و طبقه کارگر سلب کرده است و توانائی آنها در قضاوت و دوراندیشی و سیاست گذاری را بزیر سؤال برده است تا از انها تنها بعنوان موجوداتی “برای حضور در صحنه” ساخته می شود. با این کار روشن است که حلقه کاندیدائی باز هم تنگتر شده و بین اکثریت وسیع جامعه و یک اقلیت کوچک دیوار دیگری کشیده می شود. بدینصورت نقش ترقیخواهانه کارگران شرکت نفت در گذشته و نقش کنونی کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی، نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و جاهای دیگر، با وجود محرومیت آنها از اتحادیه های مستقل، در تحولات اجتماعی و سیاسی ایران از ارزش می افتد.
حال که سخن از انتخابات و نمایندگی است بگذارید کمی به اولین انتخابات بعد از انقلاب که دور اول آن در اسفند ۱۳۵۸ و دور دوم آن اردیبهشت ۱۳۵۹ برگزار شد برگردیم، زمانی که افراد تا حدودی می توانستند خودشان باشند و مکانیسم های تصفیه گری امروزین کاملاً شکل نگرفته بود و سیستم تمامیت خواه ولایت مطلقه مورد نظر آیت الله خمینی و یارانش هنوز بطور جدی همه جا را در کنترل نداشت تا دگر اندیشان را با بیرحمی تصفیه و نابود کند. من این را از این زاویه می نویسم که فعالیت مستقل و صادقانه دگراندیشانی را ارج بگذارم که با دیدی انتقادی و درکی نسبتا روشن کاندید شدند و بعبارت دیگر بنرخ روز نان نمی خوردند و نه به پای ثناگوئی آیت الله خمینی رفتند و نه این یا آن ملا و سرکردهٔ محلی.
دور اول انتخابات و یادی از دو کاندیدای دگر اندیش در سیستان و بلوچستان
در اینجا من از دو دوست و انسان بزرگوار احمدحسن رئیسی وعلیرضا رحمانی (ارشد) از سیستان و بلوچستان که هیچکدام در میان ما نیستند یاد می کنم. فکر نمی کنم تعداد زیادی از کاندیداهای منطقه نامی از آنها شنیده باشند و یا تمایل لازم را برای بردن نام آنها داشته باشند. بویژه اگر آنها تاریخ را تنها از زبان رسمی اقتدارگرایان فرا گرفته باشند. تاریخی که با زبانی نه چندان مؤدبانه می توان گفت چیزی بیش از یک سرهم بندی دروغین نیست. نسل جوانتر در سیستان و بلوچستان گاه صریحاً می پرسند که چرا نسل فعال دوران انقلاب به تجربیات اندوره نپرداخته اند و از شرایطی که در آنزمان بود سخن نگفته اند. در پاسخ بهمین خواسته است که من بسهم خود تا جائی که ذهنم یاری کند اندکی به آنزمان بر می گردم. هر چند باید در نظر داشت که از تاریخ نمی توان تعبیری یکسان داشت و دیدگاههای سیاسی نیروهای مترقی آندوران را از انتقادمصون دانست.
می توانم بگویم که حسن و ارشد هر دو انقلابی بودند و به برابری، عدالت و رفع تبعیض و ستمگری عمیقا اعتقاد داشتند. همانطور که با دیکتاتوری رژیم شاه مخالف بودند، از ابتدا با اسبداد رژیم جمهوری اسلامی هم مخالف بودند چون مشاهده گر تمامیت خواهی آن بودند و در آن ظرفیت و تمایلی درجهت بر آوردن نیاز های ابتدائی انسانی و دموکراتیک نمی دیدند. با نگرش حاکم، نه رژیم جمهوری اسلامی می توانست حقوق و مشارکت مردم زحمتکش را تامین کند، نه برابری حقوق زنان و مردان را، و نه حقوق اقلیت های دینی و قومی و نیاز های اجتماعی و فرهنگی جوانان را. از همین جهت بود که آنها جرأت کردند بر خلاف جریان شنا کنند. کاری که به شهامت احتیاج داشت و آنها این توان را در خود دیدند.
آنها این اعتقادات خود را با مفهومی ساده سوسیالیستی می دانستند و آن را بصراحت هم بیان می کردند. شهامت آنها بحدی بود که جنگ بین ایران و عراق را نا عادلانه دانسته و از انجا که دو حکومت سرکوبگرو قلدر مردم بیگناه و زحمتکش را به کشتن می دادند محکوم می کردند، همانطور که رفراندوم های “آری و نه” جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن را زیر سؤال برده و تحریم کرده بودند. بسیاری از متحدان محلی رژیم جمهوری اسلامی، از روحانی و غیر روحانی، بر خلاف ماموستا عزالدین حسینی روحانی برجسته کرد، با آنکه نمی دانستند سوسیالیسم چیست، بلا فاصله و با پیروی از تبلیغات دستگاه دولتی احساس کردند با عدالت و برابری و حقوق مساوی زنان و نفی هر نوع ستمگری سرشان کلاه می رود، در حالی که جیبهایشان را محکم چسبیده بودند وتنها چیزی که در چنته داشتند دروغ و تهمت زنی و استفاده ابزاری از دین و خدا و قرآن بود که به مردم بگویند سوسیالیست ها می آیند و دین و خدا را از شما می گیرند در حالیکه کسی به دین و اعتقادات شخصی مردم کاری نداشت بلکه بر علیه ستمگری، استثمار و چپاول، نابرابری وتبعیض، فشار و اجبار سخن می گفت.
حسن در زمان دانشجوئی اش در دانشگاه أصفهان که در أنجا بفراگیری علوم تربیتی مشغول بود، بخاطر فعالیت های سیاسی دستگیر و در کمیته ساواک بدست شکنجه گرانی همچون محمدحسین نادری و هوشمند و بعضی دیگر شکنجه و سپس برای مدتی روانه زندان شد، و بعدتر با زور روانه سربازی اجباری در حین تحصیل شد. حسن مدتی قبل از انقلاب به ایرانشهر آمده بود و نقش مهمی در سازماندهی فعالیت های ترقی خواهانه و بنیادگزاری “سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان” داشت و سپس در کارخانه بافت بلوچ مشغول بکار شد. او در آنزمان یک فعال سیاسی تقریبا شناخته شده در ایرانشهر و حتی دیگرمناطق بلوچستان بود. اوبا آرمانی سوسیالیستی در انتخابات شرکت کرد.
البته در آنزمان شورای نگهبان درحال شکل گیری بود ولی هنوز نقشی نداشت و از این رو هرکس بطور منفرد و یا از جانب هر گروه و سازمانی امکان مشارکت در انتخابات را داشت ولی تقلب با اتکاء به ساختار های سنتی و زد و بند با بعضی از افراد با نفوذ محلی و ایجاد هراس و دستگیری دگر اندیشان بوسیله نیرو های سپاه و بسیج و پر کردن بعضی ازصندوق ها و غیره، بشدت معمول بود.اگر کسی هم شانس پیدا می کرد از این مرحله بگذرد مشکل بود در مراحل بعدی تایید شود و یا اعتبار نامه اش از طرف هیئت های قدرتمند طرفدار خمینی در مجلس صادر شود.
نمونه ای بارز از ایجاد رعب، و ووحشت، در بلوچستان، ترور دکتر رحمت الله حسین بر قائم مقام مدیر عامل کارخانه بافت بلوچ و از بنیادگزاران “سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان” بوسیله نیروهای سپاه پاسداران، در بحبوحه انتخابات در روز ۲۱ اسفند ۵۸ در ایرانشهر بود که در نتیجه آن او برای تمام دوران عمر فلج شد.
با وجود چنین فضائی حسن رئیسی آراء زیادی (تا حدودی که یادم هست حدود ۱۲۰۰۰اعلام شد) را درشهرستان ایرانشهر کسب کرد واین برای رژیم و متحدان محلی اش یک کابوس بود. مقامات دولتی و امنیتی منجمله نیروهای سپاه و بسیج و متحدان محلی اشان بسرعت دست بکار شدند و مولوی نظر محمد دیدگاه را که آنزمان از کارچاق کنان سرسخت نظام بود و بشدت با تبلیغات مشمئز کننده رژیم همراهی داشت با صحنه ارائی، در دور دوم، با کمی بیش از ۱۴۰۰۰ رأی انتخاب و به مجلس بردند. حسن هم اندکی بعد دستگیر شد و سالهای طولانی را در سیاهچالهای رژیم جمهوری اسلامی گذراند. در حالی که همسرش و بچه های کوچکش و نیز عموم خانواده اش بشدت رنج می بردند. بعد از آزادی هم طبعا فرصت طلبان توجهی به سرگذشت او نکردند و نمی خواستند هم سفره ای را که رژیم برای آنها پهن می کرد از دست بدهند. مأموران رژیم و متحدانش می خواستند او را همچون بعضی دیگر از رفقایش از تاریخ منطقه حذف کنند. او سرانجام در سن نسبتا کم در حالیکه از نظر روحی و فیزیکی رنج می برد در حین یک عمل جراحی از میان رفت.
اما ارشد رحمانی تحصیلات خود را در رشته کشاورزی در همدان و سپس برای مدت کوتاهی در خارج از کشور انجام داد. او که تحت تأثیر فعالیت های سیاسی دانشجوئی در خارج از کشور بود به ایران برگشت که با نیروهای مترقی همراهی کند و بسهم خود برای عدالت و برابری اجتماعی مبارزه کند.
او هم با همین آرمان بعنوان کاندیدای سراوان، مورد حمایت نیروهای دگراندیش بود. در سراوان عده ای از سرکردگان محلی بمنظور ثبوت ارادت خود نسبت به خمینی سخت تلاش می کردند. آنها دست بدست سپاه پاسداران و بسیج و نمایندگان خمینی می خواستند با هر وسیله ای که ممکن بود راه را بر ارشد بعنوان کاندیدائی دگراندیش ومنتقد سد کنند. در زمان تبلیغات انتخاباتی به آنها حمله کردند و دوتن از نیروهای فعال ستاد انتخاباتی ارشد را دستگیر وبازداشت کردند، و تراکت های انتخاباتی او را ضبط و ازبین بردند. با وجود این او آرای قابل ملاحظه ای، تا جائی که بیاد دارم، در حدود ۱۰۰۰ رای آورد. و این رقم زمانی قابل فهم است که بدانیم برکت میر مرادزهی که از پشتوانه سنتی محلی برخوردار بود در دور دوم با ۴۴۶۰ رأی اول شد ولی گویا او هم سر انجام بطور مرموزی حذف و مولوی محمد إسحاق مدنی که از ستایشگران رژیم و مورد تایید مولوی های محل بود به مجلس فرستاده شد، و جالب است که مولوی مدنی در کارنامه اش اعلام کرده است که در مجلس اول بیش از ۹۹ در صد آراء را بخود اختصاص داده بود.
همانزمان کاملاً مسجل بود که در اغلب مناطق صندوق های آرا به نفع طرفداران رژیم پر می شد. برای مثال با خبر شدیم که بعضی از مولوی های شناخته شده سراوان بطور مستقیم و غیر مستقیم نقش مهمی در پر کردن صندوقها بنفع کاندیدای مورد نظر خود داشتند. مثال کوچکی بیادم هست که در همان زمان معلمی از منطقه بم پشت پیش من آمد و پیام یکی از سرکردگان آنجا را آورد که او در ازای مساعدت مالی حاضر است آرای مردم یک منطقه را بنفع ارشد رحمانی بریزد، من با همان معلم پیغام فرستادم که متاسفیم اگر ما آنها را نا امید می کنیم چون ما نمی توانیم با پول رأی بخریم. البته این واقعه بیان روشنی از نحوه عملکرد ساختار های سنتی و نقش رؤسای ایلی-عشیره ای بود.
بعداً در اسفند ۱۳۵۹، ارشد در راه بین تهران و زاهدان بوسیله پاسداران دستگیر و به کمیته انقلاب اسلامی و سپس بند ۲۰۹ زندان اوین انتقال یافت و طبق معمول تحت شکنجه و آزار جلادان معروف و بیرحمی همچون کچوئی و اسدالله لاجوردی و افرادشان قرار گرفت و مادر پیر و شجاع اش بی بی بخت بی بی مورد توهین و اهانت قرار گرفت. و سپس خبر اعدام اش بهمراه ۱۱ نفر دیگر در تهران در دوم تیر ۱۳۶۰ اعلام شد. بعداً مادر مسن اش هم با درد ورنج از میان رفت. برادر بزرگش دکتر غلامرضا رحمانی سالها ناگزیر شد فراری باشد و همین درد و رنج تمام خانواده او منجمله خواهر و برادر دومش و نیز دوستان اش را بشدت داغدار کرد.
ما در اینجا تنها به گرامیداشت این دو نفر، به منطقه ای رفتیم که برای خوانندگان در سیستان و بلوچستان ملموس است. ولی این گرامی داشت ما را نباید تعبیری قوم گرایانه و محلی گرایانه داد یعنی تعبیری که هر دو کاندید بدان معتقد نبودند. و نباید از نظر دور داشت که بطور مشابهی بسیاری از دیگر منتقدان دگر اندیش از گروهها و أحزاب متفاوت و یا مستقل، چه بعنوان کاندیدا و جه غیرکاندیدا در سراسر ایران اندکی بعد دستگیر، شکنجه، زندانی و یا اغلب اعدام و بدار آویخته شدند . به امید این که این گرامی داشت بتواند برای کسانی که با صداقت به موضوع انتخابات و کاندیدا شدن نگاه می کنند آموزنده باشد و یا حداقل به آنها امکان بدهد که مفهوم دگراندیشی را در ابعاد وسیعتری ببینند و به عملکرد قانون و بی قانونی موجود که درجهت تحکیم ساختار ظالمانه و تمامیت خواهی که آنها را محاصره کرده است با چشمی بازتر نگاه کنند.