ملت ها و ناسیونالیسم در قرن جدید
اریک هابسبام
ترجمه هوشنگ نورائی
(یاد داشت کوتاه مترجم: اریک هابسبام (1917-2012) یکی از بر جسته ترین مورخان و تئوریسن های ناسیونالیسم در قرن بیستم بود. او کتاب های متعددی نوشت که از میان آنها عصر انقلاب، عصر سرمایه، عصر امپراطوری و عصر نهایت ها از معروفترین آنهاست. در مورد ناسیونالیسم او دارای درکی مدرنیستی بود بدین معنا که ناسیونالیسم پدیده ای جدید است. او ناسیونالیسم را یک پدیده ساخته شده اجتماعی می دانست و ناگزیری آن را مردود می دانست. این مقاله از مجموعه مقالات منتشرشده در سال 2007 تحت عنوان جهانی شدن ، دموکراسی و تروریسم بر گزیده شده است)
حالا ادبیات علمی گسترده ای درمورد ماهیت و تاریخ ملت ها و ناسیونالیسم وجود دارد که به طور عمده پس از انتشار تعدادی متون تاثیرگذار در سالهای 1980 تولید شد[i].از آن ببعد در این زمینه بطورمداوم بحث بوده است، و همانطور که ما وارد قرن بیست و یکم میشویم، ممکن است ارزش اینرا داشته باشد که تامل کنیم وتحولات تاریخی قابل توجه چند دهه گذشته را که این بحث را تحت تاثیر قرار داده مورد توجه قرار دهیم. درراس این تحولات شروع دوره بی ثباتی بین المللی از سال 1989 ببعدست که پایان آن هنوز نمی تواند پیش بینی شود. هدف این یاد داشت توجه به این موضوع است. در حال حاضر آسان تر است دست به ارزیابی عواقب گسترده پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و حوزه نفوذ آن زد چونکه در نگاه به گذشته هر دو می توانند به عنوان نیروهای تثبیت کننده سیاسی دیده شوند. برای اولین بار در تاریخ اروپا از قرن هجدهم، از سال 1989 وجود یک سیستم قدرت بین المللی از میان رفته است . تلاش های یک جانبه برای ایجاد یک نظم جهانی تا کنون موفق نشده است. در همین حال، سالهای 1990 شاهد بالکانیزه شدن قابل توجهی از بخش های بزرگی از دنیای قدیم، به طور عمده از طریق فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و رژیم های کمونیستی در بالکان بود. این بدان معنا بود که پس از استعمار زدائی امپراطوریهای اروپائی، دوران امپریالیستی بین پایان جنگ جهانی دوم و سالها 1970 ، جهان شاهد بزرگترین افزایش در تعداد کشورهای به رسمیت شناخته شده مستقل بین المللی بود. از سال 1988تعداد اعضای سازمان ملل متحدد بمیزان 33 دولت (ییش از20%) افزایش یافته است. این دوره نیز شاهد پیدایش به اصطلاح “کشورهای شکست خورده”، یعنی دولتهای نزدیک به فروپاشی دولت مؤثر مرکزی، و یا در وضعیت درگیری های مداوم مسلحانه داخلی است. در برخی از مناطق چند ین کشوراسما” مستقل، به ویژه در آفریقا و کشورهای جایگزین سابقا کمونیستی و همین طور حداقل در یک منطقه از آمریکای لاتین چنین وضعیتی دارند. در واقع، برای چند سال پس از پایان اتحاد جماهیر شوروی حتی دولت عمده جایگزین آن، فدراسیون روسیه، جنان بنظر می رسید که نزدک به پیوستن به صفوف “دولتهای شکست خورده ” باشد، اما تلاش دولت پرزیدنت پوتین برای بازگرداندن قدرت موثر دولت بر تمام قلمرو دولتی،به جز در چچن، به نظر می رسد موفقیت آمیز بوده است،. با این حال، مناطق بزرگی از جهان چه از نظر بین المللی و چه از نظرداخلی بی ثبات است.
با کاهش انحصار نیروهای مسلح، که طی مدتی خیلی طولانی در دست دولتها بود، بی ثباتی به طور چشمگیری افزایش یافته است. جنگ سرد در سراسر جهان ذخایر عظیمی از سلاح های کوچک اما بسیار قدرتمند و وسایل دیگر تخریب را برای استفاده های غیر دولتی بجا گذاشت . اینها به راحتی با منابع مالی بدست آمده از بخش بزرگ اقتصاد شبه قانونی و غیرقابل کنترل سرمایه داری جهانی که به طرز چشمگیری گسترش یافته تامین می شود. در بحث های جاری استراتژیک آمریکا جنگ به اصطلاح “نامتقارن” دقیقا” شامل چنین گروههای مسلح غیر دولتی است که قادرند خود را تقریبا به طور نامحدودی در مقابله با قدرت های دولتی خارجی و یا داخلی حفظ کنند. یکی از نتایج نگران کننده ی این تحولات، برگشت جهانی به اولین اپیدمی بزرگ قتل عام، نسل کشی و”پاکسازی قومی” است که بلافاصله پس از سال های جنگ جهانی دوم رخ داد. قتل عام هشت صد هزار نفر در رواندا در سال 1994 تنها بزرگترین واقعه است از یک سری کشتارها و حتی بیخانمانی جمعی مداوم و وسیعتر در سالهای 1990. در غرب و مرکز آفریقا، در سودان، در خرابه های آنچه زمانی یوگسلاوی کمونیست بوده است ، در ماورای قفقازو در خاور میانه. برآورد تعداد افراد کشته شده و ناقص العضو ناشی از مجموعه ای از جنگ ها و جنگ های داخلی تقریبا متداوم در سالها 1990 هنوز هم غیر ممکن است ، اما سیل ناشی از پناهندگان و آوارگان در این دهه غم انگیز قطعا نسبت به جمعیت مربوطه، به همان میزان سال های جنگ جهانی دوم و پس از آن است. در سال 2005، کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل تعداد کل پناهندگان جهان را که این سازمان نسبت به آنها توجه داشت 20.8 میلیون تخمین زد که عمدتا در (یا از) مناطق خاصی در غرب و جنوب آسیای مرکزی، آفریقا و جنوب شرقی اروپا بودند. اما آمار مردمان بی خانمان کلیسای خدمات جهانی این رقم را (دسامبر 2005) سی و سه میلیون نفر ثبت کرد و برآورد دیگری هم دو میلیون نفر به این رقم افزود. در طول جنگ سرد، دو قطبی بودن ابرقدرت ها در مجموع یکپارچگی حدود کشورهای جهان را در مقابل تهدیدهای داخلی و خارجی حفظ می کرد. از سال 1989 چنین سیستم دفاعی پیشینی، برای مقابله با فروپاشی قدرت دولت های مرکزی بسیاری از کشور های اسما مستقل و دارای حاکمیت که بین سال های 1945 و 2000، ایجاد شدند، و حتی برخی از آنها مانند کلمبیا دارای تاریخ تثبیت طولانی بودند، دیگر بر پا نبود.. بنابراین بخش های بزرگی از جهان خود را در وضعیت بازگشت به جا ئی دیدند که دولتهای موثرو نیرومند و باثبات، به دلایل مختلف و تحت بهانه های مختلف ، به زور اسلحه در مناطقی دخالت کنند که دیگر تحت حفاظت بین المللی و یا کنترل حکومت خودی نبود. در مناطق مهمی مانند جهان اسلام، خشم ناشی از تجاوزگران و اشغالگران غربی پس از یک دوره نسبتا کوتاه رهایی از سلطه امپریالیستی ، یک بار دیگر، از نظر سیاسی تبدیل به یک عامل قدرتمند سیاسی می شود. دومین عنصر مؤثر جدید در مساله ملتها و ناسیونالیسم شتاب فوق العاده روندجهانی شدن در دهه های اخیر و تاثیر آن در تحرک و جابجائی انسان هاست. این عامل با مقیاس بی سابقه ای هم روی جابجائی موقت و هم جابجائی پایدار به آنسوی مرزهای دولتی اثر می گذارد . در پایان قرن میلادی، در هر سال 2600 میلیون انسان، و یا تقریبا یک سفر هوایی برای هر دو ساکن جهان، بوسیله خطوط هوایی جهان جابجا می شد. در مورد جهانی شدن مهاجرت انبوه بین المللی ، طبق معمول عمدتا از کشورهای فقیر به غنی – مقیاس آن بویژه در مورد کشورهایی مانند ایالات متحده آمریکا، کانادا و استرالیا، که در مورد مهاجرت هیچ محدودیت بزرگ اعمال نکرده اند، روشن است. این سه کشور در بین سالهای 1974 و 1998 تقریبا بیست و دو میلیون مهاجر از تمام نقاط جهان دریافت کردند، در کل رقمی بزرگتر از دوران مهاجرت بزرگ پیش از 1914 و تقریبا دو برابر نرخ مهاجرت انبوه سالانه قبل از 1914 [ii]. این سه کشور، در بین سالهای 1998 تا 2001 به تنهایی 3.6 میلیون مهاجر گرفتند. حتی اروپای غربی ، منطقه ای با سابقه مهاجرت انبوه طولانی ، در آن دوره تقریبا یازده میلیون خارجی دریافت کرد. در قرن جدید هجوم شتاب بیشتری بخود گرفت. از سال 1999 تا سال 2001، در مجموع. 4.5 میلیون مهاجر وارد پانزده کشور اتحادیه اروپا شدند. برای مثال، تعداد خارجیانی که بطور قانونی در اسپانیا زندگی می کنند بین سال های 1996 و 2003 به بیش از سه برابر یعنی از نیم میلیون نفر به 1.6 میلیون نفر رسید که دو سوم آنها از خارج اتحادیه اروپا، عمدتا از آفریقا و آمریکای جنوبی بودند[iii] . جهان وطنی شدن شگفت آور شهرهای بزرگ در کشورهای ثروتمند نتیجه آشکار این شرایط است. به طور خلاصه، در اروپا، صحنه اولیه ناسیونالیسم، بنظر می رسد تحولات اقتصاد جهانی کار جنگ های قرن بیستم را که با نسل کشی و انتقال جمعیت انبوه همراه بود، کوتاه می کند، یعنی از دولت ملت های همگن از نظر قومی تنوع وسیعی ایجاد می کند. به شکرانه انقلاب های تکنولوژیکی درهزینه و سرعت حمل و نقل و ارتباطات ، مهاجران طولانی مدت قرن بیست ویکم بر خلاف کسانی که در قرن نوزدهم زندگی می کردند و بچز با نامه و گاه گاهی با بازدید و یا حمایت مالی از سازمانهای سیاسی موطن اصلی بوسیله سازمانهای “ناسیونالیسم راه دور” مهاجران رابطه نداشتند، از موطن اصلی بطور مؤثری جدا نیستند. اکنون مهاجران مرفه بین خانه ها، و یا حتی شغل و کسب و کار خود در کشور های قدیمی و جدید در رفت و آمدند. فرودگاه های آمریکای شمالی در روزهای تعطیلات عمومی مملو از مسافران آمریکای مرکزی است که به برخی از روستاهای سالوادر و یا گواتمالا مسافرت میکنند و با خود هدایای الکترونیکی می آورند. در مراسم خانوادگی، در کشور قدیمی و یا جدید، بلافاصله پس از اطلاع، دوستان و بستگان از سه قاره حضور می یابند. حتی فقیرترین افراد می توانند با هزینه کم به بنگلادش و یا سنگال تلفن کنند و به طور منظم وجوه مالی را که مقدارش بین سال های 2001 و 2006 دو برابر شده است حواله کنند. این وجوه مالی که در حال حاضر به اقتصاد های ملی کشور ها شان کمک می کند چیزی در حدود 10 درصد تولید ناخالص داخلی شمال آفریقا و فیلیپین، 10 تا 16 درصد در آمریکای مرکزی و حوزه دریای کارائیب، و ارقام حتی بالاتری در تعدادی از اقتصادهای نابسامان کشورهایی مانند اردن، لبنان وهائیتی را تشکیل میدهد[iv]. تعداد کشورهایی که اجازه ملیت دوگانه را می دهند در ده سال گذشته، تا سال 2004، دو برابر شده و تا آنزمان در 93 کشور در دسترس بود. در اثر آن، مهاجرت دیگر مستلزم انتخاب طولانی مدت بین کشورها نیست[v]. هنوز امکان ندارد اثر این تحرک فوق العاده ماورای مرزها را بر روی مفاهیم قدیمی تر ملت ها و ناسیونالیسم ارزیابی کرد اما بدون تردید این اثر خیلی قابل توجه خواهد بود . همانطور که بندیکت اندرسون جدا” مشاهده کرده است، سند اساسی هویت درقرن بیست و یکم گواهی تولد یا شناسنامه دولتی نیست، بلکه سند هویت بین المللی یعنی گذرنامه است. تاثیر ملیت جمعی واقعی یا بالقوه، به عنوان مثال سابقه آمریکایی سیاستمداران در کشورهای کمونیستی سابق، هویت سازی یهودیان آمریکایی با حکومت اسرائیل، – روی وفاداری شهروند نسبت به ملت -دولت ، که به احتمال زیاد اثر دارد، تا چه حد است؟[vi] . در کشورهای که درصد قابل توجهی از ساکنان آن ها در هر لحظه معینی، در قلمرو ملی حضور ندارند و بخش قابل توجهی از ساکنان دائمی آن ها حقوقی پایین تر از شهروندان بومی دارند، معنای حقوق و تعهدات شهروندی چیست؟ با توجه به مقیاس تحرک قانونی و غیر قانونی، و یا حتی، با توجه به عدم اطمینان فزاینده ای که در مورد آمار آمریکا و انگلیس وجودارد، که در خاک اشان چه کسی حضور دارد، اثر کاهش قدرت دولتی در کنترل آنچه درخاک آن کشورها می گذرد چیست ؟ اینها سوالاتی است که ما باید بپرسیم اماهنوز نمی توانیم پاسخ بدهیم. موضوع سوم یعنی بیگانه ستیزی چیز جدیدی نیست، اما در کار خود من روی ناسیونالیسم مدرن مقیاس و پیامدهای آن دست کم گرفته شد. در سرزمین های تاریخی اروپایی ملت ها و ناسیونالیسم، و به میزان کمتری در کشورهایی مانند ایالات متحده که عمدتا توسط مهاجرت توده ای شکل گرفت، با جهانی شدن تحرک، سنت طولانی خصومت اقتصادی مردم نسبت به مهاجران و مقاومت نسبت به آنچه تصور میشود تهدید هویت فرهنگ گروهی باشد تقویت شده است. نیروی محض بیگانه ستیزی بیا ن این واقعیت است که ایدئولوژی بازار آزاد سرمایه داری جهانی که دولت های ملی غالب و نهادهای بین المللی را بزیر سلطه خود در آورده است، بر خلاف آانچه در بازار تجارت و سرمایه عمل کرده، در استقرار حرکت آزاد نیروی کارکاملا شکست خورده است. هیچ دولت دموکراتیکی قادر به حمایت از آن نیست. با این حال، این افزایش آشکار بیگانه هراسی منعکس کننده مصائب اجتماعی و فروپاشی اخلاقی اواخر قرن بیست و یکم و نیز قرن بیستم و همچنین حرکتهای انبوه بین المللی جمعیت است. این ترکیب طبعا” ، به خصوص در کشورها و مناطقی که از نظرقومی، دینی و و فرهنگی متجانس اند و با سرازیری وسیع غریبه ها عادت ندارند، حالتی انفجاری بخود می گیرد. به این دلیل است که اخیرا درکشوری آرام و بردبار مانند نروژ یک پیشنهاد برای تغییر کلیساهای کوچک پروتستان، که دیگر مورداستفاده قرارنمی گیرد، به مساجد برای دین در حال گسترش مهاجران، موجب مقداری سر وصدا شد. اینکه چرا این واکنش به طور تقریبا روشنی در کشورهای اروپائی که جایگاه ناسیونالیسم است وجود دارد برای هر خواننده این کتاب قابل درک خواهد بود.
دیالکتیک روابط بین جهانی شدن، هویت ملی و بیگانه ستیزی به طور چشمگیری در فوتبال بمثابه یک فعالیت عمومی ای که هر سه عنصر را ترکیب می کند بیان می شود. زیرا به لطف تلویزیون جهانی، این ورزش محبوب جهانی به یک مجتمع صنعتی سرمایه داری (نسبتا متوسط در مقایسه با سایر فعالیتهای جهانی کسب و کار). در سراسر جهان تبدیل شده است. این روابط بخوبی این طور بیان شده است ” پاره میان احساس ملی، آخرین پناه گاه مانده از عواطف دنیای قدیم، و ماورای ملی، سر آغاز دنیای جدید، طرفداران فوتبال و همه کسانی که پیرامون این ورزش کشیده می شوند از شیزوفرنی واقعی رنج می برند. این پیچیدگی فاحش تصویر کاملی فراهم می کند از دوپهلویی جهانی که همه ما در آن زندگی می کنیم.”[vii] تقریبا از زمانی که این ورزش توجه عمومی را به دست آورد ، موجب تغییر در دو شکل هویت گروهی شده است: هویت محلی (با باشگاهی) و هویت ملی (با تیم ملی از بازیکنان باشگاهی). در گذشته این ها مکمل همدیگر بودند، اما تبدیل فوتبال به یک کسب و کار جهانی، و از همه مهمتر گسترش فوق العاده سریع یک بازار جهانی در سالهای 1980 وسالهای 1990 برای بازیکنان (به خصوص پس از حکم سال 1995 بوسمن دادگاه عدالت اروپا )[viii]، منافع ملت و کسب و کار جهانی، سیاست، اقتصاد و احساسات مردم، را به طور فزاینده ای ناسازگار کرده است. در اصل، کسب و کار جهانی فوتبال تحت تسلط امپریالیسم چند موسسه سرمایه داری با نام های تجاری جهانی – تعداد کمی ازسوپر باشگاه مستقر در چند کشور اروپایی[ix]– است که با همکدیگر در سطح لیگ های ملی (ترجیحا) و بین المللی رقابت می کنند. آنها برای تیم های خود در سطح بین المللی دست به استخدام عضو می زنند. اغلب تنها یک اقلیت، گاهی اوقات یک اقلیت کوچک، از بازیکنان آنها را بومیان کشوری تشکیل می دهد که آن باشگاه در آن مستقر است. ازسالهای 1980 این عضوگیری ها به طور فزاینده ای از غیر اروپاییان بود، به ویژه آفریقاییان، که اعلام شد سه هزار تن از آنها در سال 2002 در لیگ های اروپایی بازی می کردند. اثر این تحول سه گانه بوده است. تا آنجا که باشگاه ها مربوط می شود، به شدت موجب تضعیف موقعیت تمام باشگاههائی شده که داخل این گروه بین المللی سوپر لیگ ها و مسابقات فوق العاده آنها نیستند، به ویژه آن باشگاهها که در کشورهایی قرار دارند که شدیدا” به صادرات بازیکن می پردازند. بطور مشخص در آمریکا و آفریقا – و آنطوریکه بحران در باشگاه های فوتبال سابقا” پرافتخار برزیل وآرژنتین نشان داده است[x]. دراروپا، باشگاه های کوچکتر برای حفظ خود در برابر رقابت غول ها، تا حد زیادی با خرید ارزان بازیکنان مبتدی با استعداد در خارج از کشورمی پردازند، برای مثال، بااین امید که ستاره های کشف شده را به سوپرباشگاهها بازفروش کنند. جوانان کم سال نامیبیائی در بلغارستان، نیجریائی در لوکزامبورگ و لهستان ، سودانی در مجارستان، زیمبابوه ای در لهستان بازی می کنند. اثر دوم این است که منطق فراملی کسب و کار با فوتبال به عنوان بیانی از هویت ملی در تضاد افتاده است، زیرا که هم مایل است مسابقات بین المللی بین سوپر باشگاه ها را برباشگاهها و کاپهای ملی برتری بدهد، وهم اینکه منافع سوپر باشگاهها با منافع تیم های ملی که بار کامل سیاسی و عاطفی هویت ملی رابا خود حمل میکنند وبایستی ازبازیکنان دارای پاسپورت ملی عضو گیری کنند وارد تناقض می شود. بر خلاف سوپرباشگاه ها، که ممکن است گاهی واقعا” قوی تر از تیم های ملی خود هستند، تیم های ملی ناپایدار می باشند.احتمال دارد که آنها مجموعه ای از بازیکنانی باشند که بسیاری ازآنها- موارد افراطی آن مانند برزیل – در برخی از باشگاه های خارجی بازی می کنند. برای آنکه لازم است حداقل زمان مورد نیاز برای آموزش و بازی در تیم ملی بر آورده شود، آنها به ازای هر روز ی که از باشگاه غیبت می کنند پول از دست می دهند. از نقطه نظر سوپر باشگاه و سوپر بازیکن، گرایش این است که باشگاه مهم تر از کشور بشود. با این حال، ضروریات غیر اقتصادی هویت ملی به اندازه کافی قوی بوده اند که خود را در بازیها بیان کنند، در واقع به اندازه کافی قوی که حضور مسابقه تیم های ملی فوتبال یعنی جام جهانی را به عنوان تنها عنصر فوتبال در اقتصادی جهانی جا بیندازند. در واقع، برای چندین کشور آفریقا ئی و بعضی از کشورهای آسیایی که بازیکنان اشان با حضور در اقتصاد بزرگ باشگاهی، معروف (و غنی) شده اند، وجود یک تیم ملی فوتبال، گاهی برای اولین بار، به ایجاد هویت ملی، جدا از هویتهای محلی، قومی و یا دینی، شد. زیرا “جامعه خیالی میلیونی واقعی تر از یک تیم یازده نفره با نام واقعی به نظر می رسد”[xi] . حتی اخیرا ناسیونالیسم احیا شونده انگلیسی اولین بیان عمومی خود را در نمایشگاه عمومی توده ای در پرچم بین المللی انگلیسی تیم فوتبال (مجزا از تیم ملی فوتبال اسکاتلند، ویلز و ایرلند شمالی) یافت. اثر سوم ممکن است در افزایش بیگانه هراسی و رفتار نژادپرستانه در میان گرههای هوادار(عمدتا مرد)، به ویژه از کشورهای امپریالیستی دیده شود. آنها بین افتخار به سوپر باشگاه ها یا تیم های ملی اشان (شامل بازیکنان خارجی یا سیاه خود) و اهمیت رو به رشد رقابت مردمانی که تا زمانی طولانی آنها را پست می شمردند، در صحنه ملی اشان ؛ پاره شده اند. شورشهای دوره ای نژادپرستانه در استادیومهای فوتبال در کشورهایی ماننداسپانیا، هلند – که قبلا تصور نمی شد نژادپرست باشند؛ و اتحاد اوباش گری فوتبال با سیاست های راست افراطی بیان این تنش ها هستند. با این حال، همانگونه که قبلا ذکر شد، بیگانه هراسی، بحران هویت ملی تعریف شده از نظر فرهنگی را در دولت ملت ها، تحت شرایط آموزش و پرورش و دسترسی همگانی به رسانه ها منعکس می کند . و این در دورانی است که سیاست جدا سازی هویت گروهی، اعم از قومی، مذهبی یا جنسی و شیوه زیست ، به دنبال بازسازی مصنوعی جامعه ای کوچک مبتنی برروابط شخصی Gemeinschaft در جامعه ای بزرگ است که بطور فزاینده ای غیر قابل دسترس و مبتنی بر روابط غیر شخصی Gesellschqft است. روندی که دهقانان را به فرانسوی و مهاجران را به شهروندان آمریکایی تبدیل کرد در حالت چرخشی معکوس است، و هویت دولت ملت های بزرگتر را خورد و به هویت های گروهی درون گرا، و یا حتی به هویت های خصوصی غیر ملی که میگوید آنجا که احساس شادی هست همانجا کشور ست Ubi bene ibi patria تبدیل می کند. و این به نوبه خود بازتاب نه چندان محدود، مشروعیت در حال کا هش دولت -ملت برای آنها ئی است که در آن ساکنند، و نیز خواستهای در حال کاهش دولت از شهروندانش می باشد. اگر اکنون کشورهای قرن بیست و یکم ترجیح می دهند جنگهای خود را بوسیله ارتش حرفه ای، و یا حتی با پیمانکاران خصوصی خدمات جنگی عملی کنند، تنها بدلایل تکنیکی نیست، بلکه به این دلیل است که شهروندان نمی توانند بیش ازین قابل اعتماد باشند که بصورت میلیونی بخدمت اجباری گرفته شوند تا در نبرد برای وطنشان بمیرند. مردان و زنان برای پول و یا برای چیزی کوچکتر، و یا برای چیزی بزرگتر ممکن است آماده مردن (و یا به احتمال بیشتر برای کشتن) باشند اما دیگر در همان کشورهائی که منشا ملت بوده اند نه برای دولت ملت . اگر چیزی باشد، چه چیزی است که بعنوان یک مدل حکومت عمومی مطلوب در قرن بیست و یکم جایگزین آن شود؟ ما نمی دانیم.
بخش پنچم از.
Hobsbawm, E. J. (2007). Globalization, Democracy and Terrorism. London: Little Brown.
1 Notably Ernest Gellner, Nations and Nationalism (Oxford, 1983); Benedict Anderson, Imagined Communities: Reflexions on the Origins and Spread of Nationalism (London, 1983); and A.D. Smith, Theories of Nationalism (London, 1983). See also Eric Hobsbawm, Nations and Nationalism Since 1780 (Cambridge, 1990).
2 Angus Maddison, The World Economy: A Millennial Perspective (OECD Development Centre, Paris, 2001), p. 128.
3 El Pais, 13 January 2004, p. 11.
4 Stalker’s Guide to International Migration, table 5, ‘Developing Country Remittance Receivers’ (2001);
(http://pstalker.com/ migration/mg_stats_5.htm).
5 (http://money.cnn.com/2004/10/08/reaLestate/miL life/twopassports/).
6 Benedict Anderson, The Spectre of Comparisons: Nationalism, Southeast Asia and the World (London and New York, 1998), pp. 69-71.
7 Pierre Brochand, ‘Economic, diplomatic et football’ in Pasc.nl Boniface (ed.), Geopolitique du Football (Brussels, 1998), p. 78.
8 University of Leicester, Centre for the Sociology of Sport, Fad Sheet 16: The Bosman Ruling: Football Transfers and Foreign Footballn < (Leicester, 2002).
[ix] هیجده باشگاه به دنبال ایجاد “سوپر لیگ” اروپایند: انگلیس، ایتالیا، اسپانیا، آلمان و فرانسه که هر یک سه تیم ، هلند دو تیم، و یکی هم از پرتغال. لازم به ذکر است که یک حرکت مشابه از جانب باشگاه های کوچک تر اروپا وجود داشت که مطلوب یک لیگ آتلانتیک بود.
[x] cf. David Goldblatt, The Ball Is Round: A Global History of Football (London, 2006), pp. 777-9. See also ‘Futbol, Futebol, Soccer:Football in the Americas’, Institute of Latin American Studies Conference, 30-31 October 2003, London (http://www.sas.ac. uk/ilas/sem_football.htm).
[xi] Eric Hobsbawm, Nations and Nationalism (Canto edition), p. 142.