سیاست رژیم شاه در مورد بلوچستان پاکستان و ایران

ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی)

 سیاست  رژیم شاه در مورد بلوچستان  پاکستان و ایران[i]

 سیاست رژیم شاه در بلوچستان منعکس کننده سیاست کلی آن رژیم در منطقه وبیانگر حساسیت ویژه آن رژیم نسبت به تحولات درونی کشورهای همسایه بود. نگرانی عمیق رژیم شاه بخاطر تأثیزات احتمالی این  تحولات بر امور داخلی ایران از جهت باصطلاح  ثبات سیاسی وتمامیت ارضی کشور بود. سیاستهای منطقه ای رژیم شاه راهم باید در پرتو خصو صیات خود این رژیم ونیز روابط بین المللی و نقش ایزان در این روابط توضیح داد. بر رسی سیاست های رژیم شاه نه تنها حاوی درسهای تارخی است بلکه درک جوانب مهمی از ساستهای جمهوری اسلامی را نیز تسهیل می کند از انجهت که در تعیین  سیاست های هرد و رژیم پارامترهای مشترک تاریخی، جغرافیائی و ایدئولوژیکی همچون عظمت طلبی شوونیستی، ادعاهای ارضی و تمایل به کنترل منطقه، بدرجات متفاوتی،اهمیت ویژه ای داشته است.

 در ارتباط با سیاستهای رژیم شا در   قبال بلوچستان پاکستان  نکات مورد بحث  از این فرار خواهد شد. اولاّ سیاستهای منطقای رژیم در ارتباط با تحولات واسترتژی قدرتهایی بزرگ بین المللی ارزیابی خواهد شد. دوماّ حساسیتهای رژیم نسبت به مسائل بلوچستان پاکستان مود بررسی قرار خوهد گرفت.سوماّ  نقشه های مشخص سیاسی و نظامی  این رژیم در ارتباط با تحولات بلوچستان مورد موشکافی قرار خواهد گرفت. چهارم نتایج سیاسی دخالتهای رژیم شاه بویژه در الغای حکومت منتخب  ایالتی ارزیابی خواهد شد. آخرین بخش مقاله هم به نتیجه کیزی اختصاص خواهد یافت.

 ارزیابی سیاستهای منطقه ای رژیم در ارتباط با تحولات واسترتژی قدرتهای بزرگ بین المللی

از آنجا که نقش بلوچستان مانند نقش هر پارا متر دیگری در تحولات استراتژیک، منفرد، ثابت و ایستا نیست، ضروری است تحولات داخلی بلوچستان پاکستان را هم در ارتباط با مجموعه تحولات دیگر ملی، منطقه ای وجهانی مورد ارزیابی قرارداد. از این جهت قبل از شروع موضوع لازم است بطور مقدماتی  بعوامل مؤثر در تحولات سیاست خارجی رژیم شاه، خصوصیات، ابعاد، شعاع عمل و حوزه کاربرد این سیاستها در طرح استراتژیک رژیم شاه اشاره کنیم تا بفهم عمیق تری از سیاستهای رژیم ه در ارتباط با بلوچستان (بویژه بلوچستان پاکستان) دست بیابیم.

    عوامل مؤثر در فرمولبندی سیاست های خارجی رژیم شاه در دهه 80 از دو بعد داخلی و خارجی قابل ارزیابی است هر چند در واقعیت متمایز سازی این دو بعد کار آسانی نیست. در بعد داخلی اهمیت سوق الجیشی ایران که بر  تمامی ساحل شمالی خلیج فارس و بخش قابل ملاحظه دریای عمان  مسلط است و دارای مرز طولانی با شوروی ( سابق ) بود  غیرقابل چشم پوشی است. از نظر وسعت سرزمین و جمعیت  نسبتا  زیاد و بعنوان یک کشور درجه یک تولید کننده نفت با در آمد سر شار مالی یک بازار مهم  تجاری  در منطقه بود که از نظر سیاسی هم نسبتا با ثبات و نیرومند بنظر می رسید.عظمت طلبی شوونیستی شاه و گرایش نیرومندش برای مدرنیزه کردن ایران  و ایجاد”تمدن بزرگ” که بطور آشکاری  ایدؤلوژی امپراطور گرائی شاه را نیز منعکس می کرد، از عومل مهم عینی و ذهنی ای بودند که در شکل گیری، نوع و خصلت سیاست های  رژیم شاه در دهه 80  نقش  بازی کردند. بطور همزمان این عوامل  استراتژیکی به ایران موقعیت ویژه ای در سیاستهای بین اممللی و منطقه ای قدرت های بزرگ غرب بویژه ایالت متحده آمریکا  می بخشید.

دربعد خارجی و در سایه جنگ سرد باید به نیازهای استراتژیک غرب بویژه آمریکا اشاره کنیم که  به ایران بمثابه یک متحد منطقه ای قابل اعتماد، با ثبات  و نیرومند اهمیت ویژه ای می داد. در نتیجه تأثیر متقابل  عوامل داخلی و خارجی، ایران به یک قدرت بزرگ وبا نفوذ نظامی و سیاسی در منطقه تبدل شده بود.

یک سند تحقیقاتی مؤسسه مطالعات استراتژیکی ایالات متحده [ii] از6 عامل داخلی و خارجی یاد می کند که   موجب شده بود ایران موقعیت ویژهای پیدا کند:

1-خروج انگلیس از اقیانوس هند در سال1973  

2- عقب نشینی االات متحده آمریکا از ویتنام

3-فروش اسلحه ه ایران

4-طرح صلح اعراب و اسرائیل[طرح راجرز]

5-ایران بمثابه یک قدرت بزگ تولید نفت

6-منافع ایالات متحده در اقیانوس هند

اما آنچه در اینجا بطور مستقیم به آن اشاره نمی شود ولی بیشترین اهمیت را دارد، منطقه خلیج فارس بعنوان بزرگترین منبع نفت جهان است و ایران دارای ممتازترین موقعیت جغرافیائی در آنجاست. محافظت از خلیج فارس  مطابق با نیاز های غرب یک مسأله کلیدی در استرتژی جهانی آمریکا بوده است. از اینجهت بوضوح اعلام می شد که ” ًمهمترین توجه آمریکا تأمین عبور کشتی های نفتکش از تنگه استراتژیکی هرمز است که دربخش ورودی خلیج فارس قرار دارد. در واقع تا زمانیکه جهان به این اندازه به نفتی که در منطقه خلیج فارس تولید می شود متکی است این گذرگاه را باید شاهرگ  زندگی جهان صنعتی غرب تلقی کرد”ً [iii].

 فشردۀ این   اوضاع را  در سالهای 1970 میلادی می توان در یک ترکیب پیچیده ای دید که در  رژیم شاه بمثابه یک نوع “خرده امریالیست” عمل می کرد[iv]. رژیم شاه در این دوره سیاستی پر ابتکار و دینامیک داشت [v] که  از نظر بالفعل با خصوصیات “مداخله گری” و “سلطه جوئی” و از جهت بالقوه با خصوصیات  “تجاوزگری” و “اشغالگری”  قابل تشخیص بود.  در واقع این خصوصیات سیاست خارجی شاه  بیانگر و نتیجه درهم آمیزی امپراطورگرایی[vi]،  عظمت طلبی شونیستی و میل شتابان برای مدرنیزاسیون  بود. ابزار تحقق این  سیاست خارجی هم بصورت “چماق” و “هویج” و یا عمدتاً مخلوطی از این دو  آشکار می شد. کمکهای اقتصادی، سرمایه گذاری، کمکهای تسلیحاتی و یا حتی  تر ک ادعاهای دیرنه ارضی ( مثلا مسأله بحرین و توافق با عراق) و و همچنن مشارکت در سیسم امنیتی جمعی و غیزه بمثابه هویج و عملیات براندازی و دخالت های ساواک و ارتش، توطئه گری، حمایت فعال از نیروهای مخالف و غیره بمثابه چماق بودند[vii]. نفرت از انقلابیگری، جمهوری خواهی، دموکراسی، لیبرلیسم، ناسیونالیسم رهائی بخش، سوسیالیسم و کمونیسم در همه ابعاد سیاست های رژیم (داخلی و خارجی) بروشنی دیده می شوند.  شاه بارها از دموکراسی بعنوان هرج و مرج یاد کرده بود و در این رابطه سران کشورهای غربی را به  تمسخر می گرفت. برای مثال شاه  در مصاحبه ای در اکتبر 1973 با اوریانا فالاچی  در مورد دموکراسی گفته بود”من آن دموکراسی را نمی خواهم! آیا متوجه نیستید؟ من نمی دانم که با آن دموکراسی چکار کنم! همه اشان مال خودتان! دموکراسی جالب شما! خواهد دد که در چند سال این دموکراسی شما ا به کجا خواهد کشانید” سپس ادامه داد “آزادی فکر، آزادی فکر! دموکراسی، دموکراسی! با کودکان پنجساله که اعتصاب راه می انداند و به خیا بانها می ریزند. آن دموکراسی ات؟ آن آزادی است؟” شاه در مورد زندانیان سیاسی هم گفته بود که آنها کمونیست اند و زندنی سیاسی بحساب نمی آیند چون “طبق قانون کمونیست بودن غیر قانونی می باشد، بعلاوه یک کمونیست برای من زندانی سیاسی محسوب نمی شود، از نظر من آنها جنایتکار هستند”[viii] . نتایچ این غرور دیکتاتور منشی  بمعنای وزن سنگین  عنصر “چماق” در سیاست های شاه در ارتباط با مشارکت ساسی مردم در داخل و با کشورها ی ضعیف و جنبش های داخلی آن کشورها در خارج بود. همانطوری که بعدا خواهیم دید این سیاست در پاکستان به فاجعه بلوچستان منجر شد.

حوزه و شعاع عمل استرتژی خارجی رژیم شاه با آنکه ظاهراّ از تأمین مصالح امنیتی خود ایران(با توجه معنی خاصی که امنیت برای رژیم شاه دارد) شروع می شود ولی شاه مسؤلیت خود را  تنها به حفظ امنیت ملی محدود نمی دانست. وقتیکه شاه اعلام کرد “ما نه تنها مسؤلیت منطقه ای و ملی داریم بلکه دارای نقش جهانی پاسدار و  مدافع 60 درصد ذخیره های نفتی جهان هستیم….(و)….خرید اسلحه برای دفاع از شریان حیاتی جهان است” ( مصاحبه با شاه، می 1973). بوضوح می بینیم که شاه نقش خود را در یک بعد وسیع جهانی می دید که بحوزه ملی و یا حتی منطقه ای محدود نمی شد. این نقش رژیم شاه با دکترین نیکسون یا اصل گوام  رابطه داشت. بر طبق این اصل که بر مبنای درس گیری از شکست در ویتنام  و در سال 1969  شکل گرفت تآکید بر این شد که آمریکا بجای استفاده مستقیم از نیروهای خود به متفقین و دوستانش کمک کند تا آنها با تکیه به نیروی انسانی خود از خود دفاع کنند . بطوریکه خود شاه هم اعلام کرد که”بنا بر ًدکترین نیکسونً ایالات متحده امریکا به یاری کسی که بخودش کمک کند خواهد شتافت. این همان کاری است که ما می کنیم.” [ix]

بر اساس  دکترین نیکسون شاه ماموریت داشت و مورد حمایت قرار می گرفت تا به اتکای منابع مالی و انسانی خود نقش ژاندارم منطقه ای را بویژه در خلیج فارس و حتی فراتر از آن  در اقیانوس هند بازی کند. حتی قبل از سال 1972 که به شاه  نقشی قطعی در دکترین نیکسون واگزار شد، سیاست خارجی رژیم  شاه  با این نیازهای استراتژیکی آمریکا  پیوند نزدیکی داشت  و حتی در آنزمان حوزه عمل مداخله جویانه شاه به مرزهای ملی محدود نبود و به مناطق دور دستی در آسیا و افریقا نیز می رسید. برای مثال می توان موارد زیر را ذکر نمود.

1-حمایت از سلطنت طلبان یمن شمالی بر علیه جمهوریخواهان در سالهای 70-1962  

2-تصرف ابو موسی و تنب های کوچک و بزرگ که بترتیب به شارجه و رأس الخیمه تعلق داشتند در نوامبر 1971.

3-دخالت در عمان بمنظور سرکوب جنبش ظفار که از دسامبر 1973 تا پایان سال 1976 به اعزام نیروی قابل ملاحظه ای انجامیده بود. البته رژیم شاه از سال 1971 این مداخله را آغاز کرده بود بطوریکه او در سال1972 در جزیره ام الغنم نیرو مستقر کرده بود تا از مدخل خلیج فارس حفاظت کند.

4-مداخله در پاکستان بمنظورتضعیف و  الغا حکومت ایالتی بلوچستان و سر انجام اعزام هلیکوپتر پیشرفته بمنظور  سرکوب جنبش ملی-قبیله ای بلوچ.( در صفحات بعد توضیحات بیشتری در این مورد داده خواهد شد).

5-دخالت در امور داخلی عراق از طریق سازماندهی کودتای ناموفق تا استفاده از جنبش کرد برای تضعیف و یا تغییر دولت عراق.

علاوه بر اینها شاه با کمک های نظامی و یا اقتصادی مداخلات دیگری نیز داشت. مثلاً برای کمک به ویتنام جنوبی جت فانتوم فرستاده بود. برای کمک به مراکش، اردن و عمان هواپیما فرستاده بود و نیز به ژنرال موبوتو در زئیر و به  سومالی در مشاجره با اتیوپی کمک رسانده بود[x]. در همین رابطه لازم است به عملیات خرابکارانه و تروریستی ساواک در کشورهای دیگری  همچون افغانستان اشاره  نمود که در اواخر دوران داوود به ترور عده ای از مخالفان انجامیده بود. البته دخالت در افغنستان با قول سرمایه گذاری برای احداث یک کارخانه ذوب آهن و کشیدن راه آهن به خلیج فارس همراه بود[xi].

با توجه به این شواهد است که هالیدی می گوید که وسعت عملیات مداخله جویانه ایران (رژیم شاه) فراتر از مرزهایش قابل مقایسه  با هیچ یک از کشورهای جهان سوم نبود[xii]. از نظر طراحان استراتژیک در آمریکا برای رژیم شاه مسائل عراق و شوروی دو خطر بالفعل و مسائل عمان و امنیت خلیج فارس و نیز حرکات تجزیه طلبانه و تروریستی در منطقه خطرات بالقوه اما مهم  تلقی می شدند.  هالیدی خصلت ها و اهداف رژیم شاه را اینگونه توضیح می دهد:

برای  شاه ایران  جلوگیری   از  وقوع هر نوع جنبش و یا وضعیتی که موضع استراتژیک ایران را تضعیف کند جنبه سیاسی دارد. به این معنی که ایران برای سرکوب هر نیروی ناسیونالیستی و انقلابی برون مرزی که از آنها احساس خطر کند وشانس لازم را برای سرکوب آن هم داشته باشد مداخله کند. شاه در چند مورد اعلام کرده است که خرابکاری را تحمل نخواهد کرد، یعنی او هیچ جنبش دموکراتیک و ناسیونالیستی را در منطقه تحمل نخواهد کرد و سابقه سیاست خارچی او بعد از نیمه سالهای 1960 میلادی هم این امر را روشن می سازد. این نگرش شالوده یک سیاست مداخله جویانه و شدیداّ جاه طلبانه را فراهم می کند. سیاستی که از قبل برای چندین عملیات تجاوزطلبانه مشروعیت فراهم کرده است [xiii].

غرب آسیا چایگاه مهمی در سیاست خارجی شاه داشت. رژیم شاه بمنظور  بر قراری  ثبات و آرامش (شاید بهتر باشد بگوئیم کنترل) منطقه و نیز برای جلوگیری از هر نوع حرکت باصطلاح خرابکاانه دست به هر نوع فعالیی می زد. در راستای ان نوع سیاستها بود که رژیم شاه در سال 1975  قرار داد الجزایر را دایر بر مصالحه با عراق امضاء نمود. در همین راستا بود که در جهت حل اختلافات خود بر سر رودخانه هیرمند و مسائل مرزی با ظاهر شاه به  پیشرفت هائی نائل آمد و سر انجام این اختلافات را در دوران حاکمت داوود حل نمود. پس از کودتای داوود بر علیه ظاهرشاه ، در 17 جولای 1973،با وجود تندروی های اولیه داوود و گرایش شدید او بسوی شوروی و نیز عدم قبول مرزهای دوراند با پاکستان (انگلیس آن مرزها را در سال  1893 بوجود آورده بود) و دادن شعار پشتونستان، شاه توانست او را به اردوگاه خود جلب کند. این موفقیت شاه  برای ایجاد مصاله بین ایران و افغانستان از یک سو و بین افغانستان و پاکستان ازسوی دیگر  بر اساس کمک های مالی هنگفت و قول همکاری برای ایجاد یک خط راه آهن از کابل به چابهار که از قندهار و زاهدان می گذشت و بدین طریق افغانستان را به دریا وصل می  کرد، بدست آمد[xiv]. البته این نرمش تا حدودی متأثر بود  از رابطه نزدیک باهند که  از طریق مساعدتهای مالی و  سرمایه گذاری در آن کشور فراهم  شده بود. نزدیکی با داوود بطور آشکاری بدخالت در امور داخلی  افغانستان انجامیده بود بطوریکه گفته می شد که ساواک دست به ترور مخالفان داوود دست زده بود. برای مثال ترور میر اکبر خیبر از رهبران گروههای چپ مخالف داوود در آوریل 1978که  به ساواک نسبت داده شد ونمونه ای از این توطئه ها بود.  این اقدامات به  پیدایش شرایطی کمک کرد که در آن کودتای 1978بر علیه داوود شکل گرفت و موجب نزدیکی و سرانجام وابستگی افغانستان به شوروی شد[xv].

قبلاً به دخالت ایران در عمان و سرکوب جنبش ظفار اشاره کردیم و حالا لازم است روی مسأله پاکستان که به موضوع اصلی این مقاله مربوط است بیشتر توضیح بدهیم. پاکستان متحد ایران در پیمان سنتو بود و پس از جدائی بنگلادش در سال 1971 وارد بحرانهائی شده بود که از نظر ایران منبع خطر بی ثباتی و تجزیه بیشتری بودند. تجزیه احتمالی دیگری درپاکستان می توانست برای ایران  نتایج ناگواری بدنبال داشته باشد. اولاً می تونست پیمان سنتو را بی اعتبار و حتی از هم بپاشاند دوماٌ می توانست شوروی و متحدانش را در نقطه حساسی به دریای عمان. اقیانوس هند متصل کند و حلقه محاصره را پیرامون ایران تنگتر نماید و مستقیماً بر دهانه خلج فارس مسلط سازد. سوماً و مهمتر از همه تجزیه    مناطق پشتون نشین و بلوچستان ( پاکستان) برای رژیم شاه  بمعنای تحریک هر چه بیشتر جنبش ناسیونالیستی و جدائی طلبانه در ایران باشد  که می توانست  کل منطقه بلوجستان را که تقریباٌ 11درصد خاک ایران را تشکیل می دهد فرا بگیرد.

بلوچستان بزرگ وحساسیتهای رژیم نسبت به مسائل بلوچستان پاکستان

با آنکه جدائی بنگلادش از پاکستان در سال 1971  زنگ خطر را برای رژیم شاه به صدا در آورد ولی شاه حتی قبل از آن  طرح بلوچستان بزرگ را که از سالهای 1968  دولت عراق از آن حمایت می کرد یک خطر جدی برای تمامیت ایران و پاکستان قلمداد می کرد. دولت عراق بمنظور مقابله با ایران به   عده ای از بلوچهای مخالف رژیم شاه  امکان داده بود تا به پخش ایده های خود در مورد “بلوچستان بزرگ” بپردازند.

بلوجستان بزرگ ایده ای بود که سالها قبل از آن بوسیله ترکیبی از خانهای بلوچ وناسیونالیستهای بلوچستان پاکستان طرح شده بود. بلوچستان بزرگ شامل سرزمین وسیعی بود که مرزهایش  فراتر از محدوده های  موجود استانهای  بلوچستان در پاکستان، ایران و افغانستان میرفت. این طرح را در عراق “جبهه آزادیبخش مردم  بلوچستان” نمایندگی می کرد که از آنجا به پخش و تبلیغ ایده بلوچستان آزاد می پرداخت. این جبهه بوسیله جمعه خان و عبدی خان سردارزهی رهبری می شد و عمدتا” دارای خصلتی قبیله ای-فئودالی بود.  جمعه خان  از اهالی جنوبی بلوچستان  پاکستان بود. او در پاکستان  دارای فعالیت رادیوئی و ادبی بود و در سال 1957 بعنوان یک ستایشگر دادشاه  به حمایت از برادر دادشاه احمد شاه که بوسیله دولت پاکستان دستگیرو به ایران استرداد شد بر خاست. از این طریق او فعالیتهایش را در جهت ایجاد بلوچستان بزرگ از سال 1961 در کشورهای خلیج فارس شروع کرد و با حمایت  از بلوچهای ثروتمند ساکن  کشورهای خلیج فعا لیت های خود راتوسعه داد و در سال 1964 جبهه التحریر را بوجود آورد . در سال 1965  با جذب عبدی خان سردارزهی از خانهای بلوچستان ایران  فعا لیت این جبهه وارد فاز نوینی شد.این جبهه توانسته بود با مصر، سازمان آزادی بخش فلسطین و سوریه ارتباط بر قرار کند ولی از سال 1968 فعالیت جبهه موردحمایت بغداد قرار گرفت  و از عراق دست به سازماندهی زد وبه آموزش و تبلیغات پرداخت. جبهه  آزادیبخش مردم  بلوجستان (التحریر) با استفاده از ارتباطات شخصی و برنامه رادیوئی “صدای بلوچستان”   توانسته بود  از میان برخی  بلوچهای ایرانی که   در کشورهای خلیج  کار می کردند  دست به عضو گیری بزند  و به  آنها  در عراق آموزش نظامی بدهد. عملیات این گروه در ایران محدود بود.مهمترین حرکتی که به آن نسبت داده شده ترور نا موفق کریم بخش سعیدی نماینده مجلس بود. البته هرگز روشن نشد که این طرح از جانب جبهه طرح ریزی شده بود و یا یک عمل اتفاقی بود و یاحتی با احتمال بیشتر نوعی تصفیه حساب داخلی بین دو گروه ائتلافی  خوانین متخاصم بود( گروه لاشلری و مبارکی از یکسو و گروه سعیدی، سردارزهی و بارکزهی از سوی دیگر) که بصورت بسیار پیچیده، اسرار آمیز و توطئه گرانه ای هم در درون جبهه و هم در بیرون جبهه (در همکاری با رژیم شاه و ساواک) دست بفعالیت می زدند. گروه کو چکی از عشایر که به گروه رحیم زرد کوهی موسوم  بود دستگیر و زندانی شد. بعد از امضای قرار داد الجزایر  جمعه خان  و اعضای دیگر جبهه پراکنده و بعضا ترور و یا اعدام شدند  وعبدی خان سردارزهی هم  به تهران بر گشت [xvi].

جمعه خان نه از خود سازمانی داشت و نه دارای پایه اجتماعی بود و ولی نقش یک رابط  زیرک را بازی می کرد که از طریق مانورماهرانه بین عراق و دسته های گوناگون و متخاصم خوانین نقش خود را ایفا می کرد.[xvii]  

 

به موازات آن گروههای کوچکتری از بلوچها که ریشه ایرانی داشتند ولی ساکن پاکستان بودند در عراق با حزب توده  در ارتباط قرار گرفتند  و به “جبهه ملی مردم ایران”  برهبری ژنرال محمود پناهیان  که یک ترک آذری بود پیوستند. بلوچهای وابسته به جبهه اخیر هم خود را “حزب دموکراتیک  بلوچستان” می نامیدند که تحت رهبری قادر بخش نظامانی  و اکبر بارکزهی بود و هدف خود را  ایجاد جمهوری سوسیالیستی  فدرال ایران می دانستند. برنامه رادیوئی و نشریه “راه اتحاد” بر نامه های جبهه ملی مردم ایران  را بزبانهای ترکی، کردی، عربی،، بلوجی و فارسی  منتشر می کردند.. دسته اخیر هر گز نتوانست فعالیت خود را فراتر از محفل کوچک بغداد وسعت بدهد. در همین راستا گفته می شود که ژنرال بختیاررئیس سابق ساواک که به عراق پناه برده بود نیز با بعضی بلوچها ارتباط بر قرار کرده بود

 علیرغم بعضی از اظهارات غلو آمیز[xviii] جبهه التحریر آنها هر گز نتوانسته بودند  از یک سرهم بندی مصلحتی و توطئه گرانه خانهای بلوجستان برای استفاده از منابع  و امکانات اختصاص یافته عراق فراتر برود.[xix]   اما  با وجود این بعد از جدائی بنگلادش، برای رژیم شاه  یک نیروی  بالقوه خطرناک تلقی می شد.

تضعیف و بی اعتبار شدن پاکستان و خطر تجزیه آن برای شاه بصورت کابوسی در آمد. از نظر شاه  تجزیه دیگری در پاکستان بمعنای دستابی شوری به اقیانوس هند و دریای غمان و تسلط به دهانه خلیج فارس بشمار می رفت. وقایع سیاسی داخلی پاکستان هم بنحوی پیش می رفت که نگرانی شاه را دو چندان کرد. در اواخر  دسامبر 1971 حزب مردم پاکستان برهبری ذوالفقار علی بوتو که از طریق انتخابات حزب  پیروز مند پاکستان غربی (و حالا تمام پاکستان) بود بقدرت رسید.  بوتو  سعی کرد با شیوه های دموکراتیک بحرانهای شدیدی را که پاکستان با آن رو برو بود بر طرف کند. عمق این بحران در نطق رادیوئی بوتو در دسامبر 1971 بوضوح منعکس شد «من درلحظه حساسی از تاریخ پاکستان روی کار آمده ام،ما با بدترین بحران، یک بحران کشنده، در زندگی کشورمن روبرو هستیم.  ما باید  به جمع آوری ذرات، ذره های بسیار کوچک بپردازیم، اما ما یک پاکستان جدید خواهیم ساخت»[xx].

در نتیجه انتخابات آزاد در سیستم فدرالی  پاکستان  د و ایالت حساس سر حد و بلوچستان تحت کنترل حزب عوامی ملی برهبری ولی خان در آمد که با حزب کوچکتر محافظه کار مذهبی دیو بندی  جمعیت علمای اسلام ائتلاف کرده بود.  حزب عوامی ملی که از شوروی طرفداری می کرد و حامی  ایده هائی همچون “پشتونستان بزرگ” و یا “جمهوری سوسیالیستی فدرال  پشتونستان، افغانستان و بلوچستان”  قلمداد می شد  موجب نگرانی شدید شاه بود.

 شاه از دموکراسی هم نفرت داشت و هم وحشت و آن را مترادف با هرج و مرج و بی بند و باری بشمار می آورد. او طبعاً از دموکراسی در پاکستان روی خوشی نداشت و بیش از هر چیز وجود ایالت خود مختار بلوچستان پاکستان که محصول پروسه دموکراتیک  بعد از جدائی بنگلادش در پاکستان بود او را  عمیقاً نگران ساخته بود. از نظر شاه خود مختاری بلوچستان پاکستان حامل ایده خطرنک ناسیونالیسم بلوچی بود که براحتی به آنسوی مرز سرایت می کرد  و بلوچهای ایران را هم تحت تأثیر قرار می داد. از این جهت وجود و تداوم بلوچستان خود مختار در پاکستان حامل عوامل متزلزل کننده ثبات ملی ومنطقه ای و مخل نقش استراتژیک رژیم شاه  برای ایجاد آرامش در خلیج فارس و اقیانوس هند بحساب می آمد. بلوچستان خود مختار در پاکستان از نظر رژیم شاه قدم اولیه در جهت تحقق  نقشه بلوچستان بزرگ بحساب می آمد.  بلوچستان بزرگ همچون توطئه عظیم روسها بشمار می رفت. بلوچستان بزرگ حدود 900 مایل کرانه ساحلی را از نزدیک بندر کراچی در پاکستان تا نزدیکی  بندر عباس را در بر   می گیرد و مستقیماً بر دهانه حساس خلیج فارس و تنگه هرمز مسلط می کند. وقتی شاه پدیده اتحاد بین بلوجستان، پشتونستان و افغانستان را در ذهن داشت که تحت تسلط  روسیه بود در مصاحبه ای با سالزبرگر خبرنگار نیوورک، در اوایل آوریل 1973، با خشم اعلام کرده بود “این وضع (یعنی تجزیه پاکستان) می تواند به ویتنام دیگری بینجامد. ما بناید اجازه بدهیم که پاکستان تکه پاره شود. این  وضع شرایط بلبشوئی ایجاد می کند. شرایط یک هندوچین جدید باابعاد وسیعتر را بوجود می آورد. من از فکر کردن در باره  آن دچار وحشت می شوم”[xxi].

شاه در باره نقشه بلوچستان بزرگ  و عواقب آن با بوتو هم بحث کرده بود. بوتو گفته بود در دیدارش از ایران مقامات ایرانی نقشه های بلوچستان برگ و مستقل را به او نشان داده بودند که شامل بلوچستان پاکستان، بلوچستان  ایران و یک نوار کوچک از یک کشور دیگربود. این جنبش وحدت طلبانه هم مورد حمایت تعدادی از کشور های خارجی بود[xxii].

طرح های سیاسی و نظامی  رژیم شاه  در ارتباط با تحولات بلوچستان

برای مقابله با عواقب احتمالی تجزیه پاکستان رژیم شاه  دارای طرح های ویژه ای بود که به چماق و هویج متکی بود. این طرح ها را می توان  به سه  دسته تقسیم کرد:

الف- طرح اضطراری اشغالگرانه که با حمایت از آمریکا و غرب صورت می گرفت تا  در صورت لزوم  نفوذ  و پیشروی  شوروی را بسوی اقیانوس هند و نزدکی به خلیج فارس قطع کند.

ب- اقدامات یشگیرانه خارجی بویژه  در پا کستان

ج- اقدامات پیشگیرانه داخلی  در بلوچستان ایران

الف- طرح اشغالگری:  دراینمورد شاه در پاسخ به سؤال سالزبرگر خبر نگار نیویورک تایمز گفته بود که در صورت تجزیه پاکستان “حداقل آنچه ما بنفع خودمان انجام می دهیم این است که به نوعی واکنش حفاظتی در بلوچستان دست بزنیم”، که سالزبرگر  آن را بمعنی “تصرف بلوچستان قبل از آن که بدست دیگرن بیفتد”[xxiii] تعبیر کرد. در واقع راه مقابله با طرح “بلوچستان بزرگ” و یا طرح های دیگری که مغایر با سیاستهای شاه بود،  تحقق طرح ایران بزرگ بود.

از نظر شاه بلوچستان پاکستان در شعاع دفاعی ایران قرار گرفته بود و از این جهت شاه در زمان بوتو تحولات  آن را از نزدیک تحت نظر داشت تا درصورت لزوم آن را اشغال و ضمیمه خاک ایران کند. بنظر می رسد که شاه  برای تحقق این استراتژی از جهت تأمین حمایت آمریکا مشکل چندانی نداشت. طراحان سیاست های استراتژیکی آمریکا بوضوح در  باره خطر  تجزیه پاکستان و نتایج احتمالی ناگوار آن روی ثبات داخلی ایران سخن می گفتند. از نظر آنها هم  تجزیه بلوچستان پاکستان بد ترین سناریوئی بود که می توانست  مرزهای ملی را  در نوردیده و موجب بر انگیختن خواست استقلال طلبی در بلوچستان ایران شود[xxiv].

 البته آنطور که در قسمت های ب و ج نشان خواهیم داد شاه بطور همزمان هم برای پیشگیری  از چنین شرایطی و هم بمنظور  آمادگی برای اقدامات اضطراری دست اندر کار شد.

ب-اقدامات پیشگیرانه در خارج: اقدامات پیشگیرانه خارجی در ارتباط با چلو گیری از خطر تجزیه دیگری در پاکستان بود. بعد از شکست پاکستان در جنگ و جدائی  پاکستان شرقی (بنگلادش ) از پاکستان در دسامبر 1971 دو عنصر اساسی مشروعیت حیات پاکستان به شدت ضربه دید. پاکستان شرقی که اکثریت جمعیت کل پاکستان را تشکیل می داد بمراتب فقیرتر از پاکستان غربی بود و خود را  تحت سلطه پاکستان غربی و یا قدرتمداران ایالت  پنجاب می دید. بر مبنای نتایج انتخابات حزب عوامی لیگ مجیب الرحمن از پاکستان شرقی  167 کرسی از 169 کرسی پاکستان شرقی( از مجموع 343 کرسی برای کل پاکستان ) را بخود اختصاص داد[xxv] و در موقعیتی قرار گرفت که حکومت کل پاکستان را می توانست تشکیل بدهد. این موجب هراس صاحبان قدرت در پاکستان غربی و بویژه پنجاب شد و در نتیجه نتایج انتخابات نادیده گرفته شده و حملات و جنگ بر علیه بنگلادش رابد نبال آورد. در نتیجه تا حدود زیادی  جدائی ناشی از بحرانی بود که  قشر حاکم  پنجاب با نادیده گرفتن نتایج انتخابات ایجاد کرد. هم  ارتش و هم  ایدئولوژی پاکستان که آرایش اسلامی بمثابه اساس وحدت داخلی دیده می شد  کارآیی خود را از دست دادند. بوتو بعنوان رهبر حزب مردم  اکثریت کرسی های مجلس را در پاکستان غربی بخود اختصاص داده بود (عمدتاً از پنجاب و سند). در آن شرایط بسیار بحرانی پاکستان بوتو پیام آور نجات و وحدت باقی مانده  پاکستان از طریق  راه حل های دموکراتیک بر مبنای انتخابات مارس 1971 بود. البته در چنان اوضاعی پاکستان به سرمایه گزاری و کمک های اقتصادی و سوختی ایران به شدت احتیاح داشت و خود را نسبت به تعهدات منطقه ای سنتو و آر-سی-دی متعهد می دانست. علاوه بر اینها،  نزدیکی بوتو به چین و تمایل بوتو در جهت تضعیف نیروهای طرفدار روسیه  بویژه حزب عوامی ملی درپاکستان از عواملی بودند که به شاه فرصت داده بودند تا بمیزان وسیعی سیاست های خود را بر پاکستان تحمیل کند.

بر اساس انتخابات 3 مارس 1971یعنی قبل ازجنگ و جدائی بنگلادش حزب عوامی ملی در ایالت بلوچستان و سر حد به اکثریت دست یافته بود.  در جمهوری فدرال پاکستان این پیروزی موجب روی کار آمدن حکومت ایالتی بلوچستان  برهبری غوث بخش بیزنجو بعنوان فرماندار کل و عطاءالله مینگل بعنوان سر  وزیر ایالتی شد. آنها که از سران حزب عوامی ملی بودند به اتفاق خیربخش مری که رهبر حزب عوامی ملی در بلوچستان بود مثلث قدرت رادر بلوچستان تشکیل می دادند.

در آن اوضاع تهدیدات، دخالت ها و حضور رژیم شاه در منطقه و همین طور پاکستان چندان مخفی نبود. از همان ابتدا در در کویته مرکز ایالت بلوچستان بر وسعت  تظاهرات و اعتراضات بر علیه دخالتهای شاه افزوده میشد. برای مثال در تظاهرات 24 آوریل  1972 که از طرف سازمان دانشجویان بلوچ (بی- اس- او) برهبری خیرجان بلوچ صورت گرفت مترسک شاه  سوزانده شد. این گروه در اعلامیه ای اعلام کرد که نیروهای نظامی ایران شامل 4 لشکر در امتدادمرز 500 میلی و 16 کشتی جنگی در آبهای ساحلی بلوچستان می شد که از نوامبر سال 1971 در آنجا مستقر شده بودند. گفته می شد که این نیروها بنا بخواست آمریکا و بمنظور الحاق بلوچستان پاکستان بخاک ایران گسیل شده می شمرد[xxvi].

مسلماً  رژیم شاه همه این نوع حرکات اعتراضی را زیر نظر داشت . این حرکات از نظر شاه خرابکارانه و

آشوب طلبانه بود  که درجهت بی ثبات کردن منطقه،وتجزیه پاکستان و ازآن بالاتربرای تمامیت ارضی ایران خطرناک  بحساب می آمد. بر این اساس شاه  بوتو را تحت فشار قرار داده بود تا حکومت ایالتی بلوچستان را بنحوی از میان بر دارد. در مورد سرکوب حکومت ایالتی بلوچستان  بوتو در مصاحبه ای در سال 1977 به هاریسون گفته بود “شاه خیلی مصر بود و حتی تهدید می کرد و بما قول انواع مساعدت های نظامی واقتصادی داد، خیلی بیش از آنچه ما واقعًا دریافت کردیم. او (شاه) بشدت احساس می کرد که اجازه دادن به بلوچها که دارای حکومت ایالت خود مختاری از خود باشند نه تنها برای خود پاکستان خطرناک بود بلکه موجب اشاعه افکار خطرناکی در میان بلوچهای ایران می شد”[xxvii].

بوتو فشارها و تهدیدهای شاه را حتی از مخالفانش پنهان نمی کرد بطوری که به ولی خان هم گفته بود که او (بوتو) حکومت عوامی ملی را در بلوچستان تحمل نمی کرد چون شاه با آن  حکومت توافق نداشت[xxviii]. بوتو مسلماً اعلام تهدیدات شاه را بمعنی مرعوب کردن مخالفان وبهره برداری از اوضاع بنفع حزب مردم پاکستان بود.

در پاکستان فعالیتهای رژیم شاه تنها در ارتباط با نفوذ در سیاستهای حکومت  بوتو نبود   بلکه مستقیماً هم  در بلوجستان  دخالت می کرد. بعضی از شواهد نشان می دهد  که علاوه  بر شبکه های نظامی و اطلاعاتی  که  رژیم شاه  در طول نوارهای مرزی در خاک ایران بوجود آورده بود شبکه های  توطئه گری ویژه ای در بلوچستان پاکستان هم بوچود آورده بود. فعا لیتهای اسرار آمیز “نیروی ویژه فدرال” که در سال 1972 بوجود آمده بود و ایچاد شرایط ترور ووحشت بعدی که بقتل وترور بعضی از مخالفان انجامیده  بود در ارتباط با رژیم شاه دیده می شد[xxix]. ترور عبداالصمد اچکزهی  در 2 دسامبر 1972، ربودن و بعد کشتن مولوی شمس الدین در 13 مارس 1974 از جمعیت علمای اسلام  که  در ائتلاف با حزب عوامی ملی در بلوچستان بود و نیز تیراندازی بسوی ولی خان در 28 سپتامبر 1973  که به قتل یکی از همراهانش انجامید  گمان می رفت که در ارتباط با اقدامات ا سرار آمیز “نیروی ویژه فدرال” و یا نیروهای   مستقل دیگری باشد. این اقدامات شباهت زیادی با عملیات توطئه گرانه و تروریستی ساواک درافغانستان و عراق داشت.  البته بعد از تشکیل حکومت ایالتی بلوچستان، شاه شیوه جذب و تحبیب سیاستمداران بلوچ را نیز دنبال می کرد. دعوت بیزنجو به تهران  از جمله این نوع اقدامات بود.

همزمان  با اقدامات سیاسی بمنظور کنترل ناسیونالیزم در بلوچستان پاکستان، رژیم شاه دست به سرمایه گذاری های قابل توجهی دربلوچستان زده بود تا با بهبود شرایط اقتصادی بلوچها را نسبت به اوضاع خوشبین کند و فعالیت های جدای طلانه را کاهش بدهد. برای نمونه به جدول زیر نگاه کنید[xxx].

وضع قرارداد میزان مشارکت مشارکت ایران محل پروژه
امضا 49%کمک و و وام 17.5میلیون دلار اوتل کارخانه نساجی لسبیلا
امضا 49%کمک و و وام 18.0میلیون دلار کویته کارخانه نساجی بولان
امضا 49%کمک و و وام 13.2میلیون دلار اسپینتنگی کارخانه سیمان
امضا کمک 7.18میلیون دلار کویته دانشکده پزشکی بولان
امضا کمک   خضدار دانشکده مهندسی خضدار
توافق وام سهان پروژه آبیاری از سیلاب
توافق وام بلوچستان توسعه معبر رودخانه رخشان
توافق وام دشت بیلا پروژه آبیاری

 منبع:خلاصه شده و اقتباس-   فیروز احمد(1983) صفحه 198

بیزنجو در تهران:  همزمان با اقدامات تهدیدآمیز، سرکوبگری و ترور،  رژیم شاه از کاربرد اقدامات اقتصادی، و سیاسی، دیپلماتیک و تشویقی و حتی رشوه دهی  برای پیش برد سیاستهای سلطه جویانه اش غافل نبود.  دعوت بیزنجو به تهران در 9 ژوئن 1972 یک اقدام دیپلماتیک و تشویقی  برای نزدیک  کردن او به ایران بود. سطح مذاکرات، میزان استقبال  و وعده هائی که طی اقامتش به او داده شد بیانگر آن بود که شاه تلاش می کرد بیزنجو را تشویق کند تا خود را به ایران نزدیک کند. تعمق در باره مبتکران احتمالی این دعوت، پروسه و نحوه پذیرائی و مذاکره با او و نیز نحوه انعکاس و پوشش آن در مطبو عات ایران تا میزانی اهداف این دعوت را روشن می کند.

از نظر دیپلماتیک و در شرایط معمولی فرماندار کل یک ایالت پاکستان برای ایرانیان  در مقام یک استاندار بود و در همان سطح مود استقبال و پذیرائی  قرار می گرفت. اما بیزنجو مستقیماً به تهران دعوت شد و با شاه ملاقات کرد وخلعتبری وزیر خارجه ایران  به افتخارش یک مهمانی ویژه ترتیب داد. بنظر می رسد که شاه شخصاً، شاید  با مشورت و یا پیشنهاد  بوتو، مبتکر دعوت از بیزنجو از طرف وزارت خارج ایران بود[xxxi]. بنا به اظهارات کریم بخش سعیدی نماینده مجلس از بلوچستان ایران که  بیزنجو را در ملاقاتش با شاه همراهی کرده بود،  بیزنجو به ایرانی بودن قوم بلوچ  تاکید کرده که اوضاع گوناگونی به جدائی آن از ایران انجامیده  بود وخواهان حمایت دولت ایران از بلوچستان در مقابل فشارهای پاکستان شده بود[xxxii].

با توجه به کنترل  و هدایت شدید مطبوعات انعکاس اخبار و تشریفات این مسافرت در مطبوعات ایران نشانه بسیار روشنی از بر خورد ویژه رژیم شاه نسبت به بیزنجو بود. لحن مطبوعات  گرم و ستایش آمیز بود اما  با شیوه ای ویژه که در ابتدا بنا به قول “دشمنان” خیالی از او یک شخصیت خیالی فئودال و عیاش ساخته و سپس او را از این  خصوصیات تبرئه می ساخت[xxxiii].  در مهمانی ویژه هم بلوچهای مورد اعتماد رژیم که شامل نمایندگان مجلس،  خانها و رؤسای عشایر می شد دعوت شده بودند تا موهبت زندگی و ارتباط با ایران را تبلیغ کنند و پیشرفت های ایران را به بیزنجو گوشزد کنند. طی این مسافرت قول مساعدتهای ویژه ای برای عمران و آبادی بلوچستان پاکستان به بیز نجو داده شد. قول  تأمین سرمایه برای  ایجاد دو کارخانه نساجی و یک کارخانه سیمان از جمله  این تعهدات بود[xxxiv].   

بیزنجو از یک  خانواده زمیندار نیمه بلوچ نیمه براهویی و  یک سیاستمدار با سابقه و حرفه ای بود در جوانی بدنبال استقلال بلوجستان بود. در این زمان  با آنکه همچون دیگر رؤسای قبایل بلوچ در رآس قدرت بود بعنوان ملایمترین سیاستمدار مقتدر در بلوچستان شناخته می شد[xxxv].  بوتو نیز او را بعنوان نرمترین چهرۀ مثلث قدرت در بلوچستان می شناخت و شاید هم به همین دلیل  رژیم شاه تنها او را به ایران دعوت کرد. با آنکه سیاستمداران و گروههای عمده سیاسی در بلوچستان از نظر روابط اجتماعی  داری خصلت شدیداً محافظه کارانه و قبیله ای- فئودالی بودند ولی دارای شعار های تند به  اصطلاح سرخ و “سوسالیستی” بودند وخود را از حامیان شوروی به حساب می آوردند. در این میان تنها بیز نجو بود که نسبت به شعار سرخ شدن قل از مدرنیزاسیون مردد بود و قبل از هرچیز در پاکستان خواهان فرصتی بود که بلوچستان مدرنیزه شود. اینها خصوصیاتی بود که بیزنجو را از کسانی همچون خیربخش مر ی و شیر محمد مری  جدا می ساخت و از جهاتی به ستایشگر برنامه های مدر نیزاسیون شاه نزدیک می کرد. می توان حدس زد که افرادی هم چون خیربخش مری و شیر محمد مری از مسافرت بیزنجو بسیار نا خشنود باشند.

 هر چند بعد از سفر به تهران گفته می شد که بیزنجو سیاست یسیار ملایمی دنبال می کرد و حتی از برنامه های شاه در ایران و بلوچستان ستایش می کرد ولی روشن نیست که آیا او  از طرح پیوستن به ایران تحت سلطه رژیم شاه دفاع می کرد یا نه.  حتی در صورتی که این اظهارات در مورد معامله بین رژیم شاه و بیزنجو صحیح باشد تحولات بعدی که به الغای حکوت بلوچستان و زندانی شدن بیزنجو منجر شد  نشان می دهد که یا قدرت عمل او بسیار محدود بود و یا اینکه خود را به چنین معاملاتی وفادار نمی دانست و یا اینکه توقعات رژیم شاه بیش از آن چیزی بود که در حیطه قدرت بیزنچو بود.شاید بتوان اظهارات منوچهر ظلی را که در فا صله بین  سالهای 1973 و 1978 سفیر ایران در پاکستان و بعدا” وزیر مشاور شد انعکاس دقیقتری از سیاست های رژیم شاه دانست. ظلی پروسه طولانی ای را برای پاک کردن تمایلات باز مانده رهبران قبیله ای بلوچ لازم می دید تا آنها خود را  جزئی از کشورایران  (همین طور پاکستان) ببینند .لازمه  آن را حکومتی آگاه و مقتدر می دید. او در عین حال که معتقد بود سخت گیری کار وحدت را دشوار می کرد می گفت به این رهبران بلوچ منجمله بیزنجو  نمی توان اعتماد کرد  چون آنها از هر نوع ضعف و عقب نشینی استفاده می کنند تا به استقلال دست پیدا کنند[xxxvi].  در هر صورت بیز نجو تا زمان انحلال حکومت ایالتی بلو چستان در حزب عوامی ملی ماند بود و کماکان از وجود دولت خود مختار دفاع می کرد . حتی در دسامبر 1972 طی مراسمی در کنسولگری شوروی در کویته  از ” نقش سازنده” شووی درجنوب آسیا و نیز”مدل شوروی در حل مسأله ملیتها” ستایش  کرد[xxxvii].

انحلال حکومت ایالتی بلوچستان و مداخله نظامی رژیم شاه درسرکوب بلوچها

 

   فشارهای مداوم  شاه سر انجام به انحلال حکومت ایلتی منتخب انجامید.  قبل از آن  سلسله ای از   رویدادهای اسرار آمیز و گاه بدون ارتباط روشن زمینه را برای الغای این حکومت فراهم می کرد. در سال 1972 در زاهدان یک کامیون اسلحه کشف شده بود و متعاقب آن  در ژانویه 1973 شاه از پا کستان دیدار کرد. دیری نگذشت که در 11 فوریه     1973یک محموله عظیم اسلحه از سفارت عراق در اسلام آباد کشف شد[xxxviii]. در 12 فوریه هم حکومت ایالتی بلوچستان برهبری بیزنجو و مینگل منحل شد.  رژیم شاه اسلحه را در ارتباط با بلوچستان ایران بوضوح پذیرفت ولی ارتباط آن را با  بلوچستان پاکستان انکار نمود. نمی توان انکار کرد که در میان   بسیاری از سیاستمداران بلوچ  یک تمایل قوی برای استقلال  بلوچستان وجود داشت و پاره ای از شواهد حکایت از این می کند که همه آنها منجمله  اکبر بکتی قبل از تشکیل حکومت ایالتی در صدد ارتباط با عراق و دریافت امکانات و اسلحه بوده اند. بعد از جدائی بنگلادش آنها تصور می کردند پاکستان دوم نخواهد آورد و از اینجهت کسانی هم چون ولی خان از طرح کنفدراسیون افغانستان، پشتونستان و بلوجستان سخن گفته بود. بعدا بکتی که بشدت بر علیه مثلث قدرت بود از یک طرح پنهانی بنام “توطئه لندن” پرده بر داشت[xxxix]. خیر بخش مری از “خلیج بلوچ” بجای “خلیج فارس” سخن می گفت وبعدا همین عبارت را بکتی هم  بکار می گرفت[xl].

 

با توجه به خصوصیات فئودالی- قبیله ای خانها  که در هر دو سوی مرز در تلاش بودند کنترل سیاسی داشته با  رقابتها چشم و هم چشمی های شدیدی همراه بود ولی آنها چه از نظر سازمان یافتگی و چه از نظر تجربه و میزان استقلال از دستگاه دولت مرکزی کاملا متفاوت بودند . حتی در پاکستان  قدرت، نفوذ و حتی رقابت احزاب و تشکل های سیاسی بلوچستان عمدتا منعکس کننده قدرت، نفوذ و رقابتها و خونخواهی های قبیله ای و فئودالی بود. آنها بمفهوم واقعی خود حزبهای ملی و مدرن نبودند و سوسیالیسمی هم  که اغلب از آن سخن می گفتند مفهومی قبیله ای فئودالی داشت.  از آنجا که نقطه اتکا آنها عمدتا  به قبایلشان محدود می شد ا ز یکسو از عمق  مدرنیزاسیون که موجب تغییز روابط اجتماعی می شد هراس داشتند و از سوی دیگر با سوء استفاده از قدرت  خود منابع زیادی را در جهت ایجاد و یا تقویت  شبه نظامیان و یا باصطلاح “لشکر” های  قبیله ای ( مثلا لشکر قبیله ای مینگل) خود می کردند.  اکبر بکتی  که  از مقتدرترین رهبران قبیله ای بلوجستان بود در حکومت ایالتی برهبری حزب عوامی ملی سهم نداشت. او از نزدیک رقبایش را زیر نظر داشت و متقابلا بر علیه آنها توطئه می چید و  با همکاریش با بوتو زیر پای رقبایش را خالی می کرد تااینکه پس از بر کناری بیزنجو و مینگل  مقام فرمانداری کل را بدست گرفت.  حدود 6 هفته بعد ار انحلال دولت بیزنجو- مینگل بوتو به تهران رفت و 200 میلیون دلار کمک اضطراری مالی و نظامی دریافت کرد. سپس 4 لشکر برای تقویت نظامی به بلوچستان اعزام  نمود و بیزنجو، مینگل و مری را  بجرم تلاش برای نقض تمامیت ارضی پاکستان بازداشت کرد.حزب عوامی ملی دو سال بعد یعنی درفوریه 1975 بجرم نقض تمامیت ارضی  و مغایرت سیاست حق ملیتهای این حزب با یکپارچگی ملی پاکستان و نیز دریافت کمک از دشمنان پاکستان و توسل به خشونت برای تجزیه پاکستان غیر قانونی اعلام شد[xli].

انحلال حکومت ایالتی بلوچستان به تشنج اوضاع و یک جنگ چریکی نسبتا خونین منجر شد که بمدت 4  سال یعنی تا سال 1977 ادامه داشت.  هاریسون در ارزیابی خود اعلام کرد که در این جنگ چریکی حدود 80000 نیروی نظامی  دولت پاکستان و 55000 چریک بلوچ در سطوح متفاوت در گیر شدند. سال 1974 اوج این د رگیریها بود که در آن نیروی هوائی پاکستان با استفاده از  30 هلیکوپتر توپدار آمریکائی  ایران که بعٌضا بوسیله خلبانان  ایرانی هدایت می شدند به اردوگاههای چریکهای بلوچ بوبژه در جهلوان  و مناطق کوهستانی  مری حمله بردند [xlii]. حتی اگر این ارقام نا دقیق باشد ولی نشان دهنده شدت آن برخوردهاست. خبر نگار گاردین تنها از وجود 9 هلیکوپتر و 8 سرنشین ایرانی سخن گفت که در فاصله بین دسامبر 1973 ومی 1974 در پاکستان مستقر بودند. خروج آنها درمی 1974 از نظر بعضی بدلیل خاتمه شورش و تعیین این تاریخ از جانب پاکستان بود و بعضی هم آن را بخاطر توسعه ارتباط پاکستان با کشورهای رادیکالتر عرب منجمله لیبی می دانستند[xliii].

جنبش مسلحانه جریکی در بلوچستان که بیشتر به دو قبیله مری و مینگل وابسته بود وتقریا بدو ناحیه مری و جهلوان  محدودمی شد سرکوب شد ولی میزان  خصومت بلوچهای پاکستان را نسبت به دولتهای ایران و پاکستان شدت بخشید. مشروعیت دموکراسی را در پاکستان بزیر سؤال برد و  با بازسازی و تقویت ارتش پاکستان زمینه های کودتا و خودسری ارتش را در پاکستان فراهم کرد بطوری که سر انجام به کودتای نظامی برهبری ضیاء الق انجامید و خود بوتو دستگیر و بعد اعدام شد. البته رژیم شاه کنترل اوضاع داخلی را همچنان در دست داشت واین تحولات بلوچستان پاکستان  تأثیر چندانی در جهت رشد ناسیونالیزم در بلوچستان  ایران نداشت.

ج- اقدامت پیشگیرانه داخلی: تحت تأثیر تحولات منطقه ای و جهانی دراواخر سالهای 1960 و اوایل 1970 شاه نقش و همیت استراتژیکی بلوچستان را بیشتراحساس کرد. بر این اساس توجه رژیم شاه نسبت  به بلوچستان از اوایل  سالهای 1970 رو به افزایش نهاد. قبل از آن منطقه  وسیع و کم جمعت بلوچستان ( همینطور سیستان)ه یک سرزمین اسرار آمیز و فراموش شده ای بیش   نبود. از نظر سیاسی و اقتصادی آنقدر بی ارزش دیده می شد که عمران و آبادانی آن بمعنی دور ریختن  منابع درایران یکپارچه بود. حتی از نظر بعضی عمران و آبادی آن بمعنی تسهیل شرایط برای روسها بود که سرانجام آن را بحوزه نفوذخود تبدل کنند و از انجهت بنا به اظهارات خلعتبری که مدتی وزیر خارجه ایران بود   در سنتو تمایل بر آن بوده که “بلوچها تا حد امکان از نظر سیاسی ضعیف، نا متحد و عقب مانده نگه داشته شوند”[xliv].

از اوایل سالهای 1970 میلادی سیاستهای یشگیرانه منفی به سیاست های پیشگیرانه مثبت تبدیل شد. هر چند جنبه های نظامی-دفاعی این اقدامات  بسیار نیرومند بود ولی با  پروژه های عمرانی  وآموزشی قابل ملاحظه ای همراه  بود. این اقامات را به چند دسته می توان تقسیم کرد:

1-اقدامات عمرانی،  رفاهی و  آموزشی:  هدف رژیم آن بود که  ازطریق گسترش این  نوع برنامه ها اساس وفادارای  و نزدیکی مردم بلوچ  را نسبت به رژم شاه بالا ببرد  وحتی بلوچهای  پاکستان را تشویق کند  که نسبت به ایران وتابعیت آن  احساس علاقه نمایند. در ضمن این شرایط  می توانست موجب کاهش تدریجی  مهاجرت بلوچها به پاکستان و کشورهای خلیج شود و آنها را از دسترس تبلیغات سیاسی  گروههای ناسیونالیست در پاکستان و عراق دور سازد.  

    این اقدامات بصورت پروژه های آبادانی ومسکن، جاده سازی، خیابان کشی و توسعه شبکه های تعاونی، درمانی  و آموزشی بود که بسرعت بروستاها نیز می رسید. این شاید  مهمترین دوران سازندگی و مدرایزسیون در تاریخ بلوچستان بود. با آنکه  در عرصه  تولیدی نیز پروژه هایی بصورت کارگاه و کارخانه تولیدی و سدسازی   بوجود آمد منجمله کارخانه نساجی بافت بلوچ و سد پیشین  ، پیشرفت در این عرصه  های زیر بنائی اندک بود.  ولی پیشرفت در زمینه های آموزشی حالت انقلابی داشت بطوریکه  در ظرف چند سال  تعداد قابل ملاحظه ای مؤسسه  تربیتی و آموزشی ایجاد شد که از جمله آنها میتوان دانشرای تربت معلم، دانشسرای عالی، دانشگاه بلوچستان که شامل داشکده های مهندسی،  علوم دریائی و کشاورزی به ترتیب در  زاهدان،  زابل و چابهار بود ونیز یک مؤسسه تربیت پزشکی و غیره را نام برد.  این پروسه مدرنیزاسیون موجب پیدایش و گسترش بی سابقه قشر های متوسط کارمندی، معلمی و دانشجوئی (عمتا در میان مردان) شده بود. این قشر جدید مبنای گسترش افکار انتقادی سیاسی بود بطوریکه محافل داشجوئی بلوچ ( و البته غیر بلوچ) با حرارت به مباحث سیاسی روی آوردند[xlv]

 بعدها بعضی از  منتقدان  منجمله ناسیونالیستها پروژه های عمرانی و آبادانی شاه را جزئی از برنامه های نظامی او دانسته و انها را بی اهمیت و یا توطئه گرانه بحساب می آوردند. بدون تردید بخش مهمی از پروژه های عظیم جاده سازی و ساختمانی بویژه در کنارک و چابهارچنین خصو صیاتی داشت ولی بخش اساسی پروژههای عمرانی و آموزشی در بلوچستان ارتباط مستقیم با سیاستهای نظامی شاه نداشت و علاوه بر این خود پرو ژه های نظامی منبع عظیم توسعه ارتباطات، ایجاد بازار مهم کار و در آمد  و همین طور گسترش تجارت و غیره  شده بود.

 

2- اقدامات نظامی: ایجاد طر ح  های بسیار عظیم نظامی دربلوچستان   در چهارجوب اهداف جاه طلبانه و استراتژیک شاه برای کنترل منطقه بود. این برنا مه ها بیان  نقش ویژه ای بود که شاه در ارتباط با اهداف سیاسی و نظامی  آمریکا در خلیج فارس و اقیانوس هند  پذیرفته بود.  پایگاههای هوائی ودریائی چابهار و نیروی زمینی ایرانشهر  بسیار فراتر  از نیازهای اضطراری محلی در بلوچستان بود.  پایگاههای هوای و دریائی کنارک (چابهار) بنا به بعضی اظهارات شاه  قرار بود  به   بزرگترین پایگاههای هوائی و دریائی  منطقه اقیانوس هند تبدیل شود[xlvi].

 

3-اقدامات اطلاعاتی وامنیتی: دردهه 170 شبکه ساواک بطور رسمی در سر تا سر بلوچستان گسترش یافت بطو ری که شعبه های ساواک  در همه مراکز شهری، زاهدان، سراوان،  ایرانشهر، چابهار، خاش و زابل  دایر شده بود. کمتر کسی با نام شهر دار و با فرماندار شهر خود  آشنا نبود ولی همه با اسم سرهگ رضوانی رئیس کل ساواک استان سیستان و بلوچستان و روسای ساواک شهر خود  آشنا بودند. ساواک با شبکه های وسیع خبر چینان باصطلاح درون مرزی و برون مرزی  ترس ووحشت زیادی ایجادکرده بود. این وضع حتی هم چشمی و رقابتهای شخصی را دامن زده بود. همه اتفاقات واقعی و یا دروغین شخصی و جزئی و خانوادگی و غیر خانودگی و هر نوع عبو ومرور افراد ناشناس و حتی شناس به ساواک گزارش می شد. خبر چینان برون مرزی هم در ارتباط با فعالیت های سیاسی مخالفان در پاکستان، کشورهای خلیج و افغانستان گزارش تهیه می کردند. شبکه های اطاعاتی به ساواک محدود نبود بطوری که اطلاعات و ضد اطلاعات  ژاندارمری و ارتش بطور مستقل و در سطحی وسیع دست به جمع آوری اطلاعات می زدند.

بموازات این فعالیتهای اطلاعاتی کمیته های تحقیق اردو و بلوچی در تهران بوچود آمده بود که از زیر مجموعه های گروه تحقیق رادیو تلویزیون ملی ایران بودند که پرویز نیکخواه آن را سر پرستی می کرد. گروه  تحقیق بلوچی که از هسته روشنفکری بلوچها ساکن  تهران تشکیل شده بود به جمع آوری، ترجمه، تحلیل وگزارش   اخبار و اطلاعات مربوط به مسائل بلوجستان وبلوچها می پرداخت. جالب است که تقریبا افراد این گروه همه و یا اغلب با دید ناسیونالیستی  و یا غیر ناسیونالیستی دارای   گرایش  انتقادی  نسبت به رژیم شاه بودند. بعضی از آنها از ستایشگران بیزنجو بودند و بعضا هم از جبهه التحریر ستایش میکردند. از کسانی که در این کمیته فعال بودند می توان از ملک طوقی در کمیته اردو و غلامرضا حسین بر در کمیته بلوچی نام برد[xlvii].غلامرضا حسین بر که بطور همزمان در خبر گزاری پارس مترجم بود ودر آن دوران  از رژیم شاه دیدی انتقادی داشت  در دوران خدمتش برای یک  مأ موریت به پاکستان رفت و توانسته بود در شهرهای مختلف  با بعضی ازبلوچها و نیزموسساتی همچون  آکادمی بلوچی دیدار کند.  از نظر پژوهش تاریخی مسلما حائز اهمیت است که هدف اصلی این مآموریت ، مبتکران آن  و  گزارش های احتمالی که در این رابطه تهیه  شده   بود روشن بشود.  

 

 

4-اقدامات سیاسی و ایدئولوژیکی:  در هسته فعالیتهای ایدئووژیکی شاه تبلیغات گسترده امپراطورگرائی و عظمت طلبی شونیستی بود که مرتبا از طریق رسانه های گر وهی و آئین ها ومراسم ویژه پخش می شد. از نظر داخلی هدف انحلال تنوعات فرهنگی و زبانی گوناگون و  جذب و همسان سازی  همه در یک واحد یکپارچه  بنام  ایرانی و شاهنشاهی بود و این  عملاً بمفهوم سلطه بی کران فرهنگ و ملیت  و زبان فارسی  بشیوه ای بود که شاه می خواست. از سال 1975 که حزب رستاخیز تأسیس شد فعالیتهای سیاسی و ایدئولوژیکی  رژیم وارد فاز تازه ای شد. این نوع فعالیت ها حالت سیستماتیک تری بخود گرفت وکم کم اهداف روشن تر ومتمرکز تری را دنبال می کرد.  در همین راستا اهداف سیاسی و ایدئوژیکی رژیم در بلوچستان جهتی روشنتر و منسجم تر بخود گرفت.  پروسه مدرنیزاسیون در بلوچستان که از قبل شروع شده بود در دوران دبیر کلی حزب رستاخیز ونیز نخست وزیری  جمشید  آموزگار که تکنوکراتی با نفوذ  بود  در جهت مشارکت سیاسی بلوچها شتاب بیشتری گرفت. انتخاب غلامرضا حسین بر بعنوان آخرین دبیر رستاخیز در بلوچستان یک قدم اولیه ولی جدل انگیز در این زمینه بود. حسین بر که یک روشنفکر  بود از یک خانواد معمولی بر خاسته بود و بمقامی دست یافته بود که در بهترین حالت به یک غیر بلوچ و یا یک خان بلوچ داده می شد. از این جهت تاحدودی  او مورد حسادت  خانها  ووابستگان به آنها بود و آنطور که خود او ادعا می کند بعضی از این خانها توطئه کشتن او را چیده بودند. با تکیه به استراتژی که نیکخواه و جعفریان در رادیو تلویزیون ایران دنبال کرده بودند   قدمهای اول در جهت جذب روشنفکران و مخالفان روشنفکر بلوچ به  شبکه رستاخیزبود.  این سیاست  بمعنای  افزیش وفاداری گروههای قشر متوسط وتحصیلکرده بلوچ نسبت به رژیم شاه  و نیز تقویت موقعیت  آنها  در مقابل نیروهای سنتی خانها بود. با توجه به  ساختار سیاسی وامنیتی متمرکز درایران ابن سیاستها نمی توانست ناشی از  ابتکار شخصی د ر شرایط  باصطلاح “توسعه فضای باز” باشد بلکه بازتابی از  استراتژی واهداف   مقامات بالا  در تهران بود.  

بنا به گفته های سلیگ هاریسون غلامرضا حسین بر در آنزمان بطور نسبتا بی پرده ای سیاستهای امپراطور گرایانه و خصلت های توسعه طلبانه رژیم را توضیح داده داده بود. او  در مصاحبه ای با سلیگ هاریسون در اوت 1978 سیاست شا ه را “بمثابه یک قدم بمظور ایجاد یک حوزه امنیی و اقتصادی منطقه ای می دید  “کم و بیش” بامرزهای امپراطوری ایران باستان تطابق داشت. از نظر او این یک امر “گریزناپذیر” بودکه ایران بیشتر مناطق از دست رفته خود را دوباره  بدست آورد و این “حتماً” شامل بلوچستان پاکستان می شود. و آنکه بلوچهای مناطق ایران وپاکستان در یک استان مقتدر در ایران توسعه یافته متحد خواهند شد”[xlviii]. هاریسون مستقیاً ازا و این  طور نقل می کند که “ایران امروز کوچکتر ازهر دوران دیگری است…..و …ما نمی توانیم فراموش کنیم که ایران افغانستان و نیمی از پاکستان را در بر می گرفت. رودخانه سند مرز طبیعی بین هند و ایران است. الته بلوچها دارای هویت ویژه خود هستند و میخواهند با دیگر ایرانیان روابطی بر اساس احترام متقابل داشته باشند اما ما نمی توانیم بگوئیم که بلوچها دارای احساسات ناسیونالیستی تجزیه طلبانه هستند”[xlix]. از نظر حسین بر اهداف اقتصادی دولت آموزگار تنها برای ارتقا سطح رفاه بلوچهای ایران نبود بلکه برای تشویق بلوچهای پاکستان هم بود تا به ایران آمده و از این امتیازات استفاده کنند. با هر انگیزه و  مصلحت اندیشی ای این نکات طرح شده  باشد مهم نیست ولی در مجموع اینها سیاست های اضطراری رژیم شاه را که قبلا توضیح دادیم  و بدین نحو  در خود بلوچستان  نیز تبلیغ می شد  بخوبی روشن می کند.[l]

      ن فراتر آ

 

نتیجه کیری

 

بطور خلاصه در شرایط دوران جنگ سرد سیاست خارجی  رژیم شاه در ارتباط با نیازهای استراتژیک غرب و  نیزخصلت، موقعیت و منافع داخلی خود برای مقابله با بلوک شوروی و باصطلاح محافظت از حریم سوق الجیشی خلیج فارس فرمولبندی شده بود. از این جهت  رژیم شاه بطور آشکار یک سیایت مداخله جویانه و “خرده امپریالیستی” را دنبال و توجیه می کرد. شاه از دموکراسی نفرت داشت آن  را منبع بی ثباتی  و آشوب  می دید و ازاین جهت او خود   شیوه دیکتاتوری و سر کوب را برای ایجاد ثبات و  اتحاد بر گزید.  بویژه پس از جدا شدن بنگلادش از پاکستان شاه نسبت به مسائل پاکستان و گسترش ناسیونالیسم در بلوچستان پاکستان بسیار حساس شد. بمنظور مقابله با  ناسونالیسم بلوچی وخطرات احتمالی  تجزیه مجدد پاکستان به مجموعه ای از عملیات باز دارنده و پیشگیرانه دست زد که از جهاتی به بی ثباتی بیشتری منجر  شد. احساس بی اعتمادی را نسبت به نیات ایران  درمیان بلوچهای پاکستان شدت بخشید و سرانجام موجب بی اعتبار کردن دموکراسی و سقوط آن در پاکستان شد. البته با آنکه رژیم شاه در انحلال حکومت ایالتی منتخب  در بلوچستان نقش اساسی داشت ولی شرایط داخلی بلوچستان پاکستان و خصوصات سیاسی نیروهای حاکم این سقوط را تسهیل کرده بود.

بلوچستان پاکستان هم چنان از روابط قبیله ای و فئودالی[li] رنج می برد. نیروهای سیاسی موجود علیرغم شعارهای تند ناسیونالیستی- سوسالیستی و طرفداری از شوروی از نظر محتوای برنامه و نگرش اجتماعی خود محاظه کاربودند و و خود اغلب روابط قبیله ای و فئودالی را نمایندگی می کردند و از این جهت  اغلب با  مدرنیزاسیون و رفرم های اساسی  خصومت می ورزیدند. رقابت، انتقام جوئی و توطئه گری قبیله ای هم بخشی  از سیاست های آنان بود.

از نظر داخلی ژیم شاه به اتکاء برنامه های اقتصادی خود از جهاتی به  موفقیت دست یافته بود.  تأثیرناسیونالیسم بلوچی  پاکستان و تبلیغات گروه التحریر در عراق بسیار محدود ماند .باآنکه در مقایسه با سایر نقاط ایران  پیشرفتهای عمرانی  و بالا رفتن سطح رفاه  در بلوچستان  محدود بود ولی حتی  سر آغاز تأثیر گذاری مثبت در میان بعضی از قشرهای بلوچ پاکستان شد. البته بطور همزمان پروسه مدرنیزاسیون بلوچستان ابران به پیدایش و رشد  قشر متوسطی کمک کرد  که حاوی انتقادات رادیکال تری نسبت به رژیم شاه بود. با وجود این،  قشرهای متوسطه تحصیل کرده بلوچ ایران در زمان شاه و حتی 3-4 سال اولیه بعد از انقلاب با آنکه از تز “حق تعیین سر نوشت خلقها” دفاع می کردند و بندرت درک جدائی طلبانه داشتند.

 

[i]این مقاله را نویسنده در نیمه سالهای 1990  نوشته بود ولی مجال انتشار آنرا نیافت. در این مرحله بجز چند تغییرانشائی روی آن کار دیگری نشده است. بعداز گذشت چهار دهه از آن زمان تغییرات بسیاری در منطقه رخ داده است که باید بطور جداگانه ای به آنها پرداخته شود. در بلوچستان پاکستان دوباره جنگها ی خونینی در جریان است و در بلوچستان  ایران نیز این کشمکشها شکل خونینی بخود گرفته است. در حالیکه دولت پاکستان ضعیفتر شده و کنترل دسته های مذهبی-نظامی و اطلاعاتی بصورت اسرار آمیزی  اعمال می شود در بلوچستان پاکستان روابط قبیله ای ضعیف تر شده ولی جنبش ناسیونالیستی، که بخش مهمی از آن به راههای خشونت  آمیز  متوسل شده وشکل قومی بخود گرفته است، بسوی عدم انسجام و تضادهای وسیعتر رفته است . باند های مرموز قدرت  در درون دولت هم بطور بیرحمانه ای مخالفان بلوچ را  قلع و قمع می کنند .البته  امکان بررسی این موضوعات در اینجا وجود ندارد.

[ii]مؤسسه نحقیقات استراتژیک آمریکا (1987) طرح استراتژیک آمریکا در بارۀ ایران و خاور میانه، ترجمه م.ع. نجفی(دکتر) ص 19-20، لندن، جبهه ملیون ایران.

[iii]- همانجا ص 23.

[iv]تز خرده امپریالیسم  با در کهای متفاتی هم در ادبیات تئوری وابستگی    و هم تئوریهای غیر وابستگی و نیز در ادبیت ژرنالیستی با –  ترکیبی از این نوع در کها بکار رته است. برای توضیح بیشتر رجوع کنید به هالیدی. واسیلف هم از واژه “امپریالیزم کوچک محلی” برای توصیف رژم شاه استفاده می کند.  در ادبیات سیاسی جپ ایران  تقی شهرام آن را در مورد ایران بکار برده بود.

Halliday, F (1979) Iran Dictatorship and Development,  Penguin, Great Britain.

– واسیلیف، آ   (1358) مشعلهای خلیج فارس (ترجمه س. ایزدی)، کتابهای جیبی، تهران. ص142

[v]- Chubin, S. (1977) “Iran’s Foreign Policy, 1960-1976: an Overview”; and L.W. Martin (1977) “The Future Strategic Role of Iran”, in H. Amirsadeghi  Twentieth-Century Iran. Heinemann, London.

[vi]-Halliday, F (1979).

[vii]- Martin L.W (1977) “The Future Strategic Role of Iran” (P:242), in H. Amirsadeghi  Twentieth-Century Iran. Heinemann :London.

[viii].

فالاچی اوریانا(؟) مصابه با تاریخ سازان جهان به انضمام مصاحبه با شاه، ترجمه فارسی بوسیله م.  بیدار نریمان، ، تهران: سازمان انتشارات جاویدان.

[ix]-

مؤسسه نحقیقات استراتژیک آمریکا (1987) طرح استراتژیک آمریکا در بارۀ ایران و خاور میانه، ترجمه م.ع. نجفی(دکتر) ص 19-20، لندن: جبهه ملیون ایران.

[x] -Halliday, F (1979),: p- 272.

[xi]-Chubin, S(1977), p:210.

[xii]  هر چند  سیاست های منطقه ای رژیم شاهاز حمایت غرب بویژه آمریکا و بریتانیا بر خوردار بود ولی می بینیم که جمهوری اسلامی با  آن که از حمایت غرب بر خوردار نیست هم مدعی سلطه منطقه ای است.

[xiii] – Halliday, F (1979): p- 270.

[xiv]- Awan, A. B. (1985). Baluchistan, Historical and Political Processes, London:New Cntury Publishers, P:318.

[xv] – Ali, T. (1983). Can Pakistan Survive?, Penguin: Great Britain  P:168.

[xvi]-

در عراق ساواک دست به ترورهای متعددی زد که مهمترین آن ترور تیمور بختیار رئیس اسبق و فراری  ساواک بود. بعد از قراداد 1975 الجزایر بسیاری از بلوجها از عراق فراری شدند. در این میان کسانی به اسامی عبدالصمد بارکزهی، عبالغنی امیری و عبدالرشید نیز بقتل رسیدند که گفته می شد ساواک آنها را ترور کرده بود.  موسی خان مبارکی که از سران جهه آزادیخش بلوچستان  که  بعضی نویسندگان  که منابع اصلی آنها خانها  بودند  و یا شاید در مواردی ناسیونالیسم بلوجی  به آنها اجازه نمی داد واقعیات،  عمق اختلافت و خصلت این گروهها را روشن کنند  مرگ موسی خان را هم به ساواک نسبت دادند. ولی منابع دیگری هم بود که اعلام کردند  موسی خان عامل ساواک بوده و پس از تروراعضای حزب دموکراتیک بلوجستان منجمله عبدالغنی و عبدالرشید بجرم همکاری با ساواک و دست داشتن در قتل مخالفان بوسیله دولت عراق اعدام شده بود.

[xvii] جمعه خان  بعد از انقلاب ایران و بویژه بعد از آغاز جنگ بین  ایران و عراق مجددا فعا لیت خود را با حمایت عراق شروع کرد و در کراچی و حوالی مرزهای ایزان و پاکستان  سعی کرد  جبهه ای از خانها، ناسیونالیست ها و حتی چپ ها بو جود آورد. در  این میان خانها مجددا توانستند از عراق اسلحه و پول در یافت کنند ( بویژه مولداد سردارزهی برادر عبدی خان و محمد خان میر لاشاری و امان مبارکی) و دست به تبلیغات رادیوئی بزنند و مجدا به ادامه تصفیه های خونین گذشته بپردازند (کشتارهای بین امان مبارکی از یکسو و مولداد سردارزهی و کریم بخش سعیدی از سوی دیگر). از این رهگذر بود که محمد خان لاشاری  سازمانی بنام «جنبش مجاهدین بلوچستان ایران» بوجود آورد.

[xviii]- Harrison, S.S. (1981), In Afghanistan Shadow, Baluch Nationalism and Soviet Temptation, Carnegi: Washington D.C.

در کتاب  هاریسون بسیاری از اظهارات غلو آمیز است و اظهارات افرادی هم چون اشرف سربازی و نیک محمد شه بخش در باره نفوذ  جبهه  آزادی بخش بلوچستان در یران بسیار غلو آمیز بنظر می رسد.

[xix]-

این خصو صیت خانها در بلوچستان ایران کاملا شناخته شده است که آنها شیوه های بسیار اسرار آمیز وزیرکانه ای را برای دست یابی به منابع اقتصادی خارجی و داخلی و نیز حفظ موقعیت و پرستیژ سیاسی خود به کار می گرفتند. با آنکه آآنها  در بلوچستان جنوبی به دو گروه اصلی رقیب تقسیم شده بودند ولی هر گوه تقسیم بندی و رقابتهای داخلی خود رانیز داشت.  تقریبا ارتباط همه آنها با رژیم شاه از طریق  اسد الله علم وزیر دربار و خزیمه علم سناتورسیستان وبلوچستان تامین می شد که به شیوه معروف رفتن به “پای بوسی” و یا “دست بوسی” آنها انچام می شد.آنها منابع خارجی رااز طریق فرستادن  یکی از اعضاء مهم خود بعنوان مخالف رژیم شاه به خارج و منابع داخلی را هم از طریق دست آوردن نقش میانجی و مذاکره گر برای بر گرداندن “یاغی” در خارج و گاه سر کوب و یا فراهم کردن امکان تسلیم  افرادی  که به خان یاغی پیوسته بودند بدست می آوردند. آنها از این طریق و با تکا به نفوذ علم پرستیژ سیاسی خود را بعنوان نمانده مجلس حفظ می کردند با آنکه آنها نماینده  مناسبات سنتی و محافظه کارنیمه فئودالی- عشیره ای بودند که اغلب بی سواد و یا کم سواد بوده و از دانش سیاسی مدرن کاملا بی بهره بودند. بعد از انقلاب هم به همان شیوه ها دست زدند و برای جلب کمک های مالی و تسلیحاتی صحنه های بسیار ماهرانه ای بازی کردند مثلا مناطق کوهستانی، صعبالعبور، فقدان  کنترل مرزی و فاقد جمعیت  را بویژه در خاک  پاکستان بمثابه مناطق آزاد شده ای به نمایندگان خارجی اعطا کننده کمک معرفی کرده و با فیلم برداری و عکسبرداری   از مناطق و عده ای افراد مسلح   بعنوان شواهد به کمک های مالی دست یافته بودند (داستانهای پژمان    نمونه چالبی از گزارش  این نوع خد عه  ها است- سرهنگ ستاد عیسی پژمان 1992. شیرزنی از ایران زمین، انتشاراتی ژن، پاریس  ).  دو گروه عمده ائتلافی عبارت بودند از گروه مبارکی، لاشاری و شیرانی از یکسو و گروه بارکزهی (باران زهی) ، بلیده ای و سردارزهی از سوی دیگر. در مناطق شمالی که شامل زاهدان و خاش می شد و به سرحد معروف است معمولا از نظر نمایندگی رسمی  تحت نفوذ ریگی ها بوده است هر چند در این منطقه گروههای قبیله ای عشیره ای  نسبتا منسجم ونیرومندی مانند شه بخش ها (اسماعل زهی ها) و شهنوازی ها (یارمحمد زهی ها) وجود داشتند که کمتر تن به ائتلاف با ریگی ها می دادند. ریگی ها سنتاارتباط نزدیکی با انگلیسی ها پیدا کرده بودند و عیدوخان ریگی  از  جهره های بسیار زیرک و توانائی بود که مورد ستایش  ژنرال دائر در یورش های سر حد در جنگ جهانی اول قرار گرفت. ریگی ها بعدا از طریق مواصله با خانواده جهانبانی  و وفاداری به رژیم خود را به رژیم  نزدیک کرده بودند. شایان توجه است که مریم ریگی که دختر عیدوخان و رئیس سازمان زنان بلوچستان بود شاید بعنوان پیشاهنگ شجاع  زنان مدرن در بلوچستان تلقی شود. در سیستان ناروئی ها که شاخه هائی آن در بلوچستان متحدنزدیک مبارکی ها و لاشاریها  بودند نفوذ داشتند.

[xx]- Baloch, A. (1985) “The baloch Question in Pakistan and the Right of self Determination”, in Z.  Lallemant Pakistan In the 80s, Lahore: Vanguard, P: 361.

[xxi] Harrison P: 79

[xxii] Dashti, J, 1988: p- 395.

[xxiii]- Harrison P: 97.

[xxiv]-(طرح استراتژیک آمریکا در باره ایران و خاور میانه 1987 ص 37

[xxv]به علی طارق (1983)مراجعه کنید.

[xxvi]-( دشتی جان محمد 1988 ص 397)

[xxvii]-(هاریسون 1981 ص97)

[xxviii]-( دشتی جان محمد 1988 ص 396)

[xxix]-(اوان 1985 ص282)

[xxx]Ahmed, F (1983) “The New Dependence”, in Gardezi, H and Rashid, J (Editors) Pakistan: The Roots of Dictatorship: The Political Economy of a Praetorian State.. London: Zed Press.

[xxxi] اهمیت سفر بیزنجو در خاطرات ژنرال فردوست نیز آمده است هر جند او وقایع بعدی را کاملا اشتاه منعکس می کند جون بر خلاف نوشته های فردوست بیزنجو در دوران بوتو و بر مبنای سیاستهای شاه تا روی کار آمدن ضیاء الحق زندان بود و نه اینکه او تا زمان ضیاء الحق بر مبنای سیاستهای شاه همکاری می کرد ولی در دوان ضیاء الحق بزندان افتاد (خاطرات ژنرال فردوست  کیهان هوائی 2 دسامبر 1992).

[xxxii]- زند مقدم، م (1370) حکایت بلوچ. تهران: چاپ کارون، ص239-40.

[xxxiii]آیندگان سه شنبه 23 خرداد 1351 گزارش خود را با مقدمه ای خیالی شروع می کند که حکمران بلوچستان همچون “قهرمان داستانهای فانتزی”،  “مرکز افسانه های بسیار”، “یک توماندار فئودال شمشیر بدست”، ” در مقام محکمه های قرون وسطائی”، دارای  “حرمسرا های پر ازدحام” جلوه داده شده که اینها  هیچکدام در مورد او  صدق نمی کند.کیهان یکشنبه 28 خرداد 1351 هم با بیزنجو مصاحبه ای  داشت که در آن مصاحبه بیزنجو اظهار امیدواری کرده بود که رابطه بین بلوچهای دو طرف بهبود بیابد و او او فرصتی پیداکند که به بلوچستان ایران مسافرت کند.بریده این روز نامه ها را در کتاب: کاظمیه اسلام 1357  جای پای اسکندر و سفری در بلوچستان، تهران: انتشارات جاویدان،  ص  ص 183- ،185ببینید.

[xxxiv]- (هاریسون 1981 ص 167

[xxxv]-( علی طارق 1983 ص 118)

[xxxvi]- Harrison P: 159.

[xxxvii]-( بلوچ عنایت الله 1985 ص:364)

[xxxviii] بنا به پاره ای اظهارات کهتایید صحت و سقم آنها مشکل است اسلحه اکتشافی که از کراچی به اسلام آباد انتقال یافته بود  بنام وابسته سفارت عراق بنام ناصر السعود بود. دو دانشجو بنامهای موفق که عراقی بود و فرامرز عباسی که ایرانی بود ولی پاسپورت عراقی داشت هم گفته می شد که در این موضوع دست داشتند. قبل از کشف اسلحه همه آنها از پاکستان خارج شده بودند.بعضی ناصر السعود را که که بجرم اقدام به کودتا در عراق اعدام شده بود از مأموران ساواک ایران می دانستند ( رجوع شود به اوان ص 271 و هاریسون ص35).

[xxxix] “توطئه لندن” که از اواخر اوت  سال 1972 بر سر زبانها افتاده بود گفته می شد  در باره طرح فروپاشی پاکستان بود که طی ملاقات اپوزیسیون پاکستان و مجیب الرحمن ریخته شده بود. بگتی که که می گفت در آن حضور داشته آن را در دسامبر همانسال در اسلام  آباد فاش کرد و گفت که بیزنجو شروع به قاچاق اسلحه به داخل بلوچستان کرده بود تا طرح بلوچستان بزرگ را تحقق ببخشد. او این اقامات را در ارتاط با سازمان مخفی “سامن بلوچستان” می دید که از ال 1963 برهبری بیزنجو و منگل وجود آمده تا برای بلوچستان بزر گ مبارزه کند. بوکتی گفته بود که او هم دراین سازمان نقش خزانه دار را داشت  (رجوع شود به اوان ص ص 278 و 271 و همین طور نادرشاه عادل ص ص 117-98 ).

[xl]-( دشتی جا ن محمد 1988 ص 395، علدل 1988

[xli]-(اوان 1985ص289-90)

[xlii]-(هاریسون 1981 ص36-37 و همین طور دشتی جان محمد 1988 ص 393)

[xliii]-( گاردین 4 ژانویه 1975 ص 12

[xliv]-( نقل از هاریسون 1981 ص 159

[xlv]نویسنده خود از نزدیک با بخش مهمی از  این محافل فعال در زاهدان  بحث و ارتباط داشت.

[xlvi]- واسیلیف، آ   (1358) مشعلهای خلیج فارس (ترجمه س. ایزدی)، کتابهای جیبی، تهران. ص142  –

[xlvii] در  کمیته تحقیق بلوچی در تهران  نزدیک به ده تن از بلوچهای مقیم تهران فعالیت داشتند. اطلاعات و گزارشات این گروه  احتمالا نقش مهمی در تعیین سیا ست رژیم در پخش برنامه های بلوچی و همین طور اردو از رادیو زاهدان داشت. در این دوران ایستگاههای رایوئی در بلوچستن افزایش یافت و مراکزی در خاش، ارانشهر و چابهارنیز وجود آمد.

[xlviii]-(هاریسون 1981ص99)

[xlix]- همانجا ص99)

[l]غلامرضا حسین بر در چندین موربه نویسنده این مقاله اظهار داشت که هاریسون سخنان اورا درست نقل نکرده است. او در ضمن میزان ابتکارات فردی خود رادر ارتباط با رشد شتابان مدرنیزاسیون ،البته در یک دره کوتاه، در بلوچستان جدی می داند. او معتقد است که عده ای  از خانها بر علیه او توطئه چینی می کردند و ساواک هم بشد ت بر علیه او عمل می کرد ولی اواز پشتیبانی آموزگار برخوردار بود.

[li]بنا به نوشته اعچاز احمد (1975: ص55): سال 1972 برهبری عبدالکریم بیزنجو در منطقه جل جائو نا آرامیهای دهقانی صورت گرفت که هدفهای اصلی ان غوث بخش بیزنجو و عطاء الله منگل بود که از زمینداران آنجا بودند. در ژوئن 1972 نیروهای ایالتی آنها را بشدت سرکوب کردند و بیش از  400 کشتکار و کارگر را بازداشت کردند و موچب بیرون راندن هزاران نفر از جائو و آواران شدند.

Ahmad, A. (1975)National Question in Baluchistan, in F. Ahmad (ed) Focus on Pashtun Question, Lahore:Peoplles Publisher House.

Share

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *