قومیت و قوم گرائی در ایران: از افسانه تا واقعیت
دکتر حمید احمدی
تهران نشر نی سال 1378
بررسی کتاب از ایوب حسین بر(هوشنگ نورائی)
حمید احمدی شاید برای اولین بار کتابی را در باره ملت و ناسیونالیزم در میان “اقوام” در ایران منتشر میکند که هم رسمی است وهم دارای بار آکادمیک . طرح جنین مسائلی در فضای ایران مسلما به شهامت زیادی احتیاج دارد و مسلما از این جهت هم کار و هم شجاعت احمدی قابل ستایش است. چه بسا بعد از انتشار این کتاب بسیاری در این مسیر در ایران قلم زده وموضوع را از زوایای گوناگون شکافته باشند.
این کتاب علاوه بر هفت فصل شامل یک مقدمه و یک بخش نتیجه گیری، کتابشناسی مفصل و فهرست اعلام می باشد. کتابشناسی مفصل نشان دهنده آشنائی و رجوع نویسنده بمنابع وسیعی است که برای فعالیت تحقیقی هر داشجوئی ارزشمند است.
نویسنده بیش از هر چیز سه “قوم” آذری، کرد و بلوچ و پروسه پیدایش “قوم گرائی” در میان آنها را مورد مطاالعه قرار می دهد. کار احمدی از این جهت جالب است که او پلورالیسم اجتماعی را در قالب “قومیت” ها می پذیرد و از آن فراتر رفته و نیاز به پلورالیزم سیاسی متناسب با چنین تنوعی را ضروری می داند. او توانائی و ظرفیت دولت های اقتدار گرای ایران را برای ایجاد یک وحدت واقعی و مبتنی بر درک شهوندی مورد انتقاد قرار می دهد.
“کثرت گرائی (پلورالیسم) مذهبی و زبانی جامعه ایرانی و فراگیرندگی میراث فرهنگی و سیاسی آن حکم میکند که دولت ایرانی معاصر یک دولت فراگیر باشد و نه دولتی اقتدارگرا. دولت فراگیر در صورت گسسترش مشارکت سیاسی و حضور اقشار گوناگون جامعه ایرانیدر آن قابل شکل گیری است و تنها چنین دولتی است که توان مقابله با چالشهای گوناگون دنیای پیچیده معاصر را خواهد داشت” (ص 378).
احمدی بصراحت می گوید که وحدت ملی نیازمند مشروعیت سیاسی قانونی است که آنقدر فراگیر باشد ک همه اجزارا در بر بگیرد “قرار دادن مشروعیت دولت بر اساس یکی از اجزای تشکل دهنده هویت ایرانی بجای تاکید بر کلیت آن ویژگی فراگیر دولت ایرانی را مخدوش می سازد و به تضعیف پایه های وحدت و هویت ملی منجر می شود” (ص378 )
روشن است که برای احمدی محدود کردن هویت ایرانی به فارس بودن که تنها یک جزء است هویت کلی را مخدوش می کند. برای دولت های اقتدار گرای مدرن در ایران تعریف و تعیین هویت ایرانی براساس مؤلفه های این جزء یعنی دو عنصر زبان فارسی و مذهب شیعه شکل گرفته است . تعریف ایران بر مبنای هریک از این دو عنصر و یا هر دو بطور همزمان بمعنای نادیده گرفتن اجزای دیگر یعنی اجزائی همجون آذریها، کرها و بلوچها شده و می شود. برای مثال او مطرح می کند که تکیه بر مذهب یک فرقه(شیعه) مشکل آفرین می ود جون دولت مشروعیت خود را بر اساس مبانی ارزشی و عقیدتی یکی از این گروهها قرار می دهد (ص 379).
نتیجه گیری احمدی این است که وحدت و مشروعیت “نظام سیاسی” ایران زمانی می تواند تقویت شود که “تمامی ساکنان درون مرزهای ایران را به چشم شهروندان جامعه ایران که از حقوق برابر برای مشارکت در دولت و نهادهای وابسته به آن و نیز برخورداری از امتیازات اقتصادی عادلانه در جامعه برخوردار هستند در نظر بگیرد” (ص 379).
با آنکه احمدی نخواسته است شکل مشخص پلورالیسم مورد نظرخود را روشن کند ولی واضح است که درک او مبتنی بر راه حلی دموکراتیک، غیر متمرکز وفراگیر است که با راه حلهای همه منتقدانی که برای وحدتی دموکرتیک می اندیشند مطابقت دارد. هر چند منتقدان سیستم موجود ایران دارای اختلافات تئوریک عمیقی در ارتباط با پروسه رشد و پیدایش مسئله ملت و ناسیونالیسم در ایران باشند.
از نظر تئوریک رجوع به یک کلیت ارگانیگ و ماورای تاریخی تحت عناوین دولت ایرانی، جامعه ایراني و فرهگ ایرانی دیدگاه قومی سمبلیک آنونی اسمیت را با درکهای ذات گراانه پریموردالیستی ودر کهای سنتگرای پرنیاستی بصورت تناقض آمیزی مخلوط می کند تا از درون آن “هویت ایرانی” را بصورت ابدی، بدیهی و از قبل داده شده بیرون بکشد. احمدی تفاوت کیفی بین امپراطوریهای گذشته ایران باستان و دولت – ملت جدید را نادیده می گیرد و بدرکی رماتیستی میرسد چون از نظر او دولت های گذشته با آنکه اقتدار گرا بودند ولی پلورالیست بودند در حالیکه دولت های مدرن ایران اقتدار گرایند ولی فاقد پلورالیسم اند. او حتی دولت ها ی امپراطوری سلجوفیان قرن دوازده را با دولت سفید آفریقای چنوبی در قرن بیست مقایسه می کند تا ثابت کند که دولتهای ایران همواره پلورالیست بوده اند.
برای احمدی این ناسیونالیسم شهروندی که مبنای ذاتی ایرانیت است وخصلتی ابدی دارد علمی است و تورانیسم و داستانهای حماسی اسطوره ای فردوسی هم داده های موثق تاریخی است ولی وقتی به “اقوام” دیگر می رسد هم متدولوژی وهم تئوری اولیه خود را کاملا بدور می افکند. احمدی که معتقد است “گروههائی نظیر آذریها، کردها و بلوچها از زمان ظهور دولت ایران قبل از اسلام بخشهای جدائی ناپذر جامعه ایرن محسوب می شده اند” (ص 378) بصورت سطحی گرایانه به تئوریها مدرن بندیکت اندرسون و ارک هابسبام رجوع می کند تا اثبات کند که هویت قوم های بلوچ، کرد و آذری ساخته شده و یا جعل شده است. احمدی درک اراده گرایانه و اجتماعا ساخته شده و ابداع تاریخی را بنحوی بکار می گیرد که خواننده ممکن است بسادگی آن را در در حد تحریف و جعل یک چناتکار و یا یک راهزن تنزل دهد.او در اینجا توسل به اسطوره برای هویت سازی در میان اقوام را غیر علمی و تحریف بحساب می آورد. اینکه یک قشر الیت یعنی قشر متوسط و تحصیلکرده مدرن توانائی ذهنی خود را در شرایط معین بکار گرفته است تا دست به ابداع و یا اثبات هویت بزند (همانطوریکه خود احمدی هم این کار را کرده است مثلا با خیال راحت کلمه عربستان را در یک متن تاریخی به خوزستان تبدیل کرده) کاملا قابل درک است و این همان چیزی است که در مورد ایران و فارس مدرن هم بکار رفته است. البته تردیدی نیست که بعضی از سیاستگران در همه جا با شیادی به تحریف دست بزنند و در این مورد ایرانیان و فارسیان هم مستثنی نیستند.
تناقض احمدی در ان نیست که او در ارزیابی مسئله ملت و ناسیونالیسم هم عینی است و هم ذهنی ویا هم قدمت گراست و هم مدرنیست بلکه بر سر این است که او این جنبه های تئوریک را در یک سیستم منسجم ترکیب نمی کند تا بتواند با معیار ها واحدی به توضیح این مسئله بپردازد. احمدی دجار هراسی میشود که انکارگرایان و یا منحل گرایان از آن رنج می برند و استفاده از واژه ملت را حتی برای قومی که درشرایط خاصی به چنین تصوری رسیده است بکار نمی برد. البته احمدی در ارتباط با شرایطی که در آن قوم و قومیت گرائی جدید در ایران حادث شده است توضح قانع کنندهای ارائه می کند. اینکه رشد و پیدایش ملت امری جبری و ناگزیر نیست درک ارزنده ای است که از تئوریسین های غربی هم چون هابسبام و اندرسون گرفته شده ا ست. احمدی این شرایط رابا سه مؤلفه پیدایش دولت متمرکز و اقتدار گرای مدرن، عدم مشارکت اجزای متفاوت کل ایرانی و شرایط بین المللی که در آن دولت های متخاصم با ایران از تفاوتها بهره برداری کرده اند، توضیح می دهد. البته درک احمدی از نیروی الیت یا عاملان فرمولبندی و جعل هویت قومی ترکیب بسیار ناموونی است از سران طوایف سنتی و تحصیلکردگان مدرن . همینطور تقسیم بندی داخلی و خارجی او هم نمی تواند چندان کمکی به توضیح مسئه بکند و گاه هم می تواند بسیار درد سر ساز باشد همانطوریکه دولت های اقتدارگرا و متمرکز هر نوع تفاوت اندیشی و دگر هویتی را در حد توطئه دشمنان خارجی قلمداد کرده اند.
اغلب تئوری آنقدر منعطف و بی طرف نمی ماند که اثری روی نتیجه و کاربرد عملی نگذارد ولی دیده می شود که احمدی با حسی مسؤلانه و صادقانه مسئله چند قومی و قومیت گرائی(در واقع ملت و ناسونالیسم) در ایران را با نیاز مبرم به پلورالیسم سیاسی گره زده است.