ایوب حسین بر-لندن
چرخش استراتژی آمریکا در آسیای مرکزی و جنوب آسیا: مسئله بلوچستان؟
بدنبال جلسه ای که عده ای از نمایندگان کنگره آمریکا با عده ای از بلوچها در ژانویه 2012 در آلمان برگزار کردند، در تاریخ 8 فوری 2012 در جلسه ای که از جانب چند تن از نمایندگان حزب جمهوریخواه برهبری دنا روهر باچر رهبر کمیته امور خارجی کنگره آمریکا بر گزار شد گزاش ویژه ای در مورد بلوچستان ارائه شد.9 روز بعد یعنی درروز جمعه 17 فوریه از جانب روهر باچر و دو نمایده دیگر جمهوریخوا لایحه ای به تصویب رسید که از “حق تعیین سر نوشت” مردم بلوچستان برای ایجاد دولت مستقل شان دفاع می کند. دراین لایحه بلوچستان بمفهومی بزرگ مطرح است که شامل هر سه بخش بلوچستان در پاکستان، ایران و افغانستان می شود. واکنش بلوچہا و ھمین طور پاکستان فرصتی بد ست داد کہ من بتوانم بہ این موضوع بپردازم۔ سعی من بر این است کہ اولا زمینہ ہای جہانی و منطقہ ای و انگیزہ ھای نمایندگان کنگرہ آمریکا را در اتخاذ چنین تصمیمی روشن کنم۔ ثانیا نقطہ ہای قوت و ضعف ناسیونالیست ہای بلوچ بویژ در پاکستان را در حال حاضر مورد ارزیابی قرار دھم۔
با آنکه موضع این نمایندگان کنگره مورد تایید دولت آمریکا نیست ولی تا حدود زیادی منعکس کننده نگرانی کلی محافل سیاسی آمریکا هم هست. بنظر می رسد که با توجه به موقعیت کنونی آمریکا در سطح جهان چنین موضع گیریی عمدتا خصلتی دفاعی و نومیدانه دارد و نه تهاجمی. این موضع از چند بعد قابل تعمق است: اولا از جهت نقش رو به تنزل آمریکا در صحنه اقتصاد سیاسی جهانی و از نقطه نظر رئالیستی تاثیر اساسی که بر قدرت نظامی و توازن قوای موجود می گذارد. دوما از نقطه نظر چشم انداز ناامید کننده جنگ افغانسان و سوم از نقطه نظر تشدید اختلاف با رژیم پاکستان و تشنج موجود بین آمریکا و ایران. چهارم از جهت انگیزه های عده ای از محافظه کاران جمهوریخواه در مقابله با سیاست های دولت دموکرات اوباما.
از نقطه نظر جهانی تحولاتی در راهند که در جهت بهم ریختن تار و پود نظم جهانی موجود عمل میکنند. می توان گفت که در این میان یکی از مهمترین پارامترها شرایط نزولی موقعیت اقتصادی آمریکا در سطح جهانی می باشد که بحران کنونی هم آن را تشدید کرده است. البته چشم انداز نزول موقعیت آمریکا جنبه ای نسبی دارد والا آمریکا، اگر اتحادیه اروپا را کنار بگذاریم، کماکان بزرگترین قدرت اقتصادی جهان است. این موقعیت را احتمالا تا چندین دهه اما با نقشی ضعیف تر می تواند حفظ کند و یا وارد جهانی با اقتصاد چند قطبی شود. از نظر توان اقتصادی، از هم اکنون اقبال چین را بعنوان یکی از مهمترین ابر قدرتهای بعدی جهانی می توان دید. هر چند در حال حاضر اقتصاد چین بمثابه دومین اقتصاد بزرگ جهان کمی بزر گتر از اقتصاد ژاپن و اندکی بیشتر از یک سوم اقتصاد آمریکاست. بتناسب سرعت بیشتری که اقتصاد چین، و البته دیگر کشورهای بویژه در حال رشد، توسعه می یابد موقعیت نسبی اقصادی آمریکا در سطح جهانی نزول می کند. پیدایش بریکس بمثابه یک اتحاد اقتصادی بین برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی چشم انداز نسبتا روشنی در جهت ایجاد یک قطب اقتصادی در رقابت با آمریکا و اروپا است. البته توانائی اقتصادی از این جهت شاخص مهمی است که می تواند پارامترهای دیگر مرتبط با نقش هژمونیک یک کشور مانند نقش نظامی، فرهنگی و سیاسی آن را تحت تاثیر قرار دهد.
اینکه آیا چین می خواهد و در شرایطی هست و یا اصولا ضروری هست که برای دست یابی به نقشی هژمونیک برتری آمریکا را به چالش بطلبد؟ سوالهائی است که پاسخ های متفاوتی می تواند داشته باشد و قصد ما این نیست که در اینجا به آنها بپردازیم. آنچه به این جا مربوط است این است که از نقطه نظر ریئال پولیتیک که یک نگرش بدبینانه اما با نفوذ در روابط بین الملل، بویژه در میان محافظه کاران ایالات متحده و البتہ نہ محدود بہ آنان، است وجود قدرت هژمونیک برای بر قراری صلح و ثبات جهانی ضروری است. از این جهت که دولت ها، هم چون آدمها بدذات و شرور و منفعت طلب و بدنبال قدرت و سلطه اند در آنصورت وجود یک رهبری واحد جهانی –یک قدرت هژمونیک- جهان را از هرج ومرج و جنگ همه بر علیه همه دور می سازد. آنہا معتقدندعدم وجود و یا تضعیف یک قدرت هژمونیک، مثلا پس از تضعیف امپراطوری بریتانیا جنگهای خانمانسوز جهانی بدنبال داشت همانطور که دو جنگ جهانی اول و دوم رخ دادند. بر اساس چنین نگرشی اگر آمریکا نقش هژمونیک و یا نقش رهبری را در توازن قوای موجود در چالش های کنونی-که از نظر آنها عمدتا از جانب چین می آید- از دست بدهد در آنصورت یک دوران تاریکی در عرصه جهانی آغاز می شود. از این زاویه است که چین یک خطر واقعی تلقی می شود که با استفاه از توانائی اقتصادیش می خواهد به یک قدرت نظامی جهانی نیز تبدیل شود. از این نقطه نظر ارزش های اخلاقی، همکاریهای جهانی، نهادهای بین المللی ماورای قدرتهای دولتی که در استراتژی لیبرالها اهمیت اساسی دارد، ارزش چندانی ندارد.
چه در جهت کسب هژمونی وچه در جهت ایجاد یک قطب دیگر چین همزمان با صعودش در صحنه اقتصادی نفوذ جهانی اش را در حوضه های دیگر گسترش می دهد و به تقویت شتابان توان نظامی اش می پردازد. آمریکا با واھمہ و ترس متوجہ حضور و نفوذ فزایندہ چین است کہ تقریبا جای پایش در ہمہ جا بچشم می خورد۔ این ترس از چین در شرایطی رو به افزایش است که چشم انداز پیروزی آمریکا- ناتو ومتحدانش در جنگ افغانستان ضعیف شده است. آمریکا و متحدانش تصمیم گرفته اند تا نیروهای نظامی خود را تا پایان سال 2014 میلادی از افغانستان خارج کنند. و این در حالی انجام می گیرد که طالبان از هر زمانی قویتر بنظر می رسد و دولت کرزائی، اگر هم بخواهد بجنگد، احتمالا آمادگی جنگیدن برای مدتی طولانی را نخواهد داشت. با هر شرایطی که آمریکا و متحدانش از آنجا خارج شوند در کارنامه اشان چیزی بجز شکست و آنهم یک شکست سیاسی-نظامی، ثبت نخواهد شد. این شکست برای مقامات آمریکائی مدتهاست متوجه نقش پاکستان در حمایت از طالبان و دیگر جنگجویان اسلامگرای افراطی شده است. رابطه بین آمریکا و پاکستان در گذشته هرگز در این سطح پایین و پر تنش نبوده است.
شکست آمریکا و ناتو در افغانستان تنها بمعنای پیروزی طالبان در محدوده افغانستان نخواهد بود بلکه ژنرالها و ملایان پاکستان و یا طالبان پاکستان را که متحدان و حامیان آشکارو یا پنهان طالبان افغانستان بوده اند موقعیتی ویژہ و پیروزمندانہ می بخشد. احتمالا اشتهای پیروزمندی در جنگ عظیمی بر علیه قدرتمندترن دستگاه نظامی جهان، طالبان و دیگر اسلامیست ها را تشویق کند که در صدد اهتزاز بیرق امپراطوری-امارات جدیدی در منطقه ای وسیعتری بر آیند. با چنین چشم اندازی هم نمی توان گسترش ابعاد خشونت را که دامنگیر کل منطقه خواهد شد و بیش از همه وجود و زندگی زنان، اقلیت ها و سکیولرہا را فرا خواهد گرفت از ذهن دور داشت.
ژنرالهای پاکستان که با زیرکی وتوطئه گری از منابع آمریکا برای گرم نگه داشتن تنور ترس ووحشت از تروریسم از یکسو و تشنج و هراس از هندوستان از سوی دیگر استفاده کرده اند اکنون با همان زیرکی به متحد سنتی دیگر شان یعنی چین نزدیکتر می شوند و از آمریکاهر چه بیشتر فاصله میگیرند. اگر چالش بسیار مهمی که ازجانب ایران مطرح است به اینهااضافه شود آنگاه می توان به میزان فشاری پی برد که هژمونی آمریکا در این منطقه با آن رو بروست. شکست آمریکا در مقابله با این چالش ها بمعنای تضعیف جدی هژمونی آمریکا در منطقه خواهد بود. بعبارت دیگر چنین شکستی ممکن است به معنای نزدیکتر شدن به فروپاشی نظم موجود جهانی بسرکردگی آمریکا تلقی شده و اعتماد بنفس متحدان منطقه ای آمریکا را تضعیف نماید. در آنصورت ممکن است نزدیکترین متحدان آمریکا مانند کشورهای عربی خلیج و عربستان سعودی نسبت به توان آمریکا دچار تزلزل شده و به طالبان و پاکستان خیلی نزدیک شوند. آنوقت دفاع از پاکستان یکپارچه ممکن است از این جهت برای کشورهای عرب خلیج اهمیت بسیار بیشتری پیداکند که هم بزرگترن کشور اسلامی سنی در منطقه است و هم دارای تکنولوژی و سلاح هسته ای است که می تواند در صورت نیاز، بویژه در رقابت با ایرانی هسته ای و یا غیر هسته ا ی به آنها یاری کند.
برای مقابله با این چالش ها مسلما استراتژی های متفاوتی وجود دارد ولی یکی از این استراتژیهای مقابله جویانه که از هم اکنون حد اقل برای بخشی از محافل محافظه کار سیاسی آمریکا مطرح است طرح تجزیه های کلان در منطقه بویژه پاکستان، افغانستان و ایران است. این تجزیه های کلان بیش وکم با منافع بعضی از کشورهای دیگر منطقه نیز سازگارست مثلا منافع هندوستان درتجزیه پاکستان، منافع کشورهای عربی خلیج و حتی جمهوری آذربایجان از تجزیه ایران و منافع کشورهای آسیای مرکزی بویژه تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان و یا حتی روسیه از تجزیه افغانستان. استفاده از کارد بلوچستان که هم از موقعیت استراتژیک بسیار حساسی برخوردار است و هم بین سه کشور چالشگر تقسیم شده است و همین طور چین از قبل در صدد ایجاد منطقه نفوذ در آن بوده از اهمیت زیادی برخوردار است. البته اتخاذ یک استراتژی تخریب و تضعیف بمثابه ضعف قدرت هژمونیک تلقی خواهد شد چون توانائی این قدرت را در “رهبری”، “اداره” و نظم جهانی مورد سوال قرار می دهد.
بمنظور فھم عمیقتر مسئلہ بلوچستان و خشم آمریکا نسبت بہ سیاست ہای پاکستان باید بطور اخص نفوذ چین در آسیای مرکزی و جنوب آسیا را مورد توجہ قرار داد۔ آمریکا و چین ھردو برای سالیان بسیار درازی از متحدان نزدیک پاکستان بودہ اند۔ پاکستان ھم زیرکانہ از این دو کشور در مقابلہ با نفوذ هندو ستان و اتحاد جماهیر شوروی سابق استفادہ کردہ است۔ چین با آغاز پروژہ دریائی بندر گوادر در جنوب غربی بلوچستان پاکستان در صدد تقویت حضورش در اقیانوس ھند و نزدیک شدن به دریای عمان و خلیج فارس بر آمد۔ بلوچستان که بین سه کشور پاکستان، ایران و افغانستان تقسیم شده است با آنکه سرزمینی خشک و دارای جمعیتی پراکنده ومحدود است دارای موقعیت سوق الجیشی بسیار حساسی است. [i]
پروژہ گوادرطبعا مور رضایت آمریکا نبود و خشم عمیق بسیاری از ناسیونالیست ہای بلوچ را که بشدت نسبت به برنامه های دولت مرکزی پاکستان بدبین اند بر انگیخت۔ بسیاری از ناسیونالیستهای بلوچ آن را یک توطئه ای بزرگ و حساب شده ارزیابی کردند که هدفش نه نوسازی و آبادانی بلوچستان بلکه فراهم کردن امکانات برای تشویق مهاجران غیر بلوچ به گوادر بود تا از این طریق بلوچها به اقلیت تبدیل شده و کنترل آنها تسهیل شود. نگرانی و بدبینی ناسیونا لیستهای بلوچ از جهاتی درست است. آنها با اتکا به شواهد تاریخی استدلال می کنند که در پروسه های گسترش شهرنشینی آنها در مناطق استراتژیک سابقا بلوج نشین بویژه در کراچی (و همین طور کویته) به اقلیت تبدیل شده و کنترل آن شهرها از دست آنها خارج شده. ممکن است تا حدودی این ھم درست باشد کہ دولت مرکزی پاکستان بصورت نقشہ مند و توطئہ گرانہ ای چنین پروژہ ای را آغاز کردہ بود و الا ضروری بود تا از طریق مذاکرہ جدی نگرانی بلوچہا برطرف و خواستہای آنھا پیشاپیش بر آوردہ می شد۔
ولی در این استدلالات ناسیونالیست ھا نقطہ ہای ضعفی ہم ھست برای مثال آنها چون منطق بیرحم پروسه مدرنیزاسیون-جهانی شدن را در اختلاط فرهنگی-نژادی تماما در حد یک توطئه نقشه مند می بینند دچار اشتباه شده و تسلیم یک نگرش رمانتیک و عاطفی میشوند. این نگرانی تا حدودی ھم منعکس کنندہ ترس رھبران قبیلہ ای، سنتی و محافظہ کار بلوچ از فشارھائی بود کہ پروسہ گسترش ارتباطات و مدرنیزاسیون می تواند بر میزان قدرت و توانائی آنہا در کنترل روابط قبیلہ ای داشتہ باشد۔ در این شرایط و با چنین درک و دیدہائی بود کہ ناسیونالیست ہای بلوچ با پروژه چینی- پاکستانی گوادر مخالفت نموده و حتی در چندین مورد به کارشنان چینی درمنطقه حمله کرده و عده ای از آنها را کشتند. در این پروسه بود کہ ناسیونالیستهای بلوچ کہ از نظر سنتی خود را ضد آمریکائی می دیدند و سابقا خود را متحدان شوروی سابق و ھندوستان بحساب می آوردند خود را با آمریکا ھمسو و نزدیک دیدند و کماکان هندوستان را که خود به آمریکا نزدیک شده است بمثابه دوست سنتی خود حفظ کردند ۔ ہرچند بسیاری از ناسیونالیست ہای نسل جوانتر بلوچستان (بویژہ در پاکستان) تحصیلکردگان شوروی سابق اند کہ در سالہای 80 در دوران حاکمیت کمونیستہا در افغانسان از طریق افغانستان بہ شوروی اعزام شدہ بودند۔
در سالہای 70 و تا فروپاشی روسیہ با آنکہ ناسیونالیسم بلوچی بشدت خصوصیات قبیلہ ای-عشیرتی داشت و از این جہت از شکاف ہای گوناگونی رنج می برد ولی دارای یک قوت بود کہ از ناسیونالیسم خالص مبتنی بر خلوص قومی-فرھنگی دوری میکرد۔ عنصر سوسیالیسم ہر چند در نگرش شان جنبه ای التقاطی، سطحی و کم مایہ داشت ولی تا میزانی بہ ناسیونالیسم بلوچی خصوصیت شھروندی می داد کہ بروی نگرشی کم و بیش مدرنیستی از مسالہ ملت سوار بود۔ از ھمین نقطہ نظر بود کہ حتی آنھا خود را در حزب عوامی ملی با پشتونھا ادغام کردہ بودند و انعطاف بیشتری برای نزدیکی، ائتلاف و ھمکاری با احزاب غیر بلوچ از خود نشان می دادند۔ حتی غوث بخش بیزنجو کہ یکی از پختہ ترین، ملایم ترین و وسیع دیدترین سیاستمداران بلوچ بود، حزبش را حزب ملی پاکستان نامید۔ در بلوچستان ھم ھیچ غیر بلوچی خود را مورد تہدید نمی دید۔ می توان گفت کہ برای اغلب ناسیونالیست ہای آنزمان ھدف بکار گیری ھر نوع وسیلہ ای را توجیہ نمی کرد۔ از این جهت خطر پاکسازی قومی-مذهبی بسیار اندک بود. ولی در شرایط کنونی خصوصیات بخش عمدہ ناسیونالیستهای بلوچ، مانند جاهای دیگر، تا حد زیادی تغییر کرده است .
با آنکہ اکنون اغلب ناسیونالیست ہای بلوچ در پاکستان تحصیلکردہ تر و تاثیر روابط قبیلہ ای و عشیرتی در آنہا ضعیف تر شدہ است ولی ناسیونالیسم بلوچی حد اقل در مہمترین بخشش۔ خالص اندیشتر و بشدت با افکار خالص قومی-نژادی و فرھنگی آغشتہ است کہ عمدتا بر پایہ ای پریموردیالیستی (ازلی و بنیادین) از ملت وناسونالیسم سوار است۔ و از این جہت آز محدود اندیشی، فرقہ گرائی و توظئہ گری رنج می برد و عملا امکان ہمکاری و نزدیکی را نہ تنہا با غیر بلوچہا بلکہ با بلوچ ہای منعطف تر نیز بسیار دشوار کردہ است۔ اکنون برای بخش بیشتری از ناسیونالیستہا ھدف ہر گونہ وسیلہ ای را توجیہ می کند۔ مانند اغلب ناسیونالیستها در سطح جهانی بسوی محافظه کاری و راست گرائی رفته اند بسیاری از آنها با وجود تکرار مداوم “حقوق بشر” از پاکسازی قومی و یا مذهبی و یا هر دو بطور آشکار و یا پنهان حمایت می کنند. به ارزش های اخلاقی یونیورسال، با این بہانہ که آنہا قربانی توطئہ اند، خود را در جنگ می بینند و یا اینکه دشمنانشان به چنین ارزش هایی پای بند نیستند، کمتراعتنا می کنند. برای مثال در پاکستان حمله و تهدید وحتی کشتن افراد معمولی غیر بلوچ، بویژه معلمان پنجاپی در بلوچستان، بوسیله هیچکدام از احزاب و سازمانهای عمده ناسیونالیست بلوچ، حتی ملایم ترین آنها، محکوم نشده است. البتہ در مواردی سکوت احزاب و گروھای منعطف تر ناشی از ترس، تھدید و تہمت زنی گروھای ناسیونالیست افراطی بودہ است۔
با وجود وزن مهمی که عده ای ارباب جنگی در رهبری ناسیونالیسم بلوچی دارند ونیز شکنندگی ساختار سیاسی – قبیله بسیاری از گروههای موجود سیاسی و نیز فر قه گرائی مفرط در میان آنها، ناسیونالیستها بلوچ در پاکستان برای آمریکائیان از این جهت جذابیت دارند که سکیولر اند و در مقابله با گروهای اسلامگرای افراطی ایستادگی کرده اند ودر مجموع از نفوذ قابل توجهی در مردم، عمدتا از طریق کانالهای سنتی روابط قبیله ای، برخوردارند. گومرت استدلال می کند که بلوچهاهر چند “مسلمان اند” ولی می خواهند دوست باشند چون “دشمن دشمن” آمریکایند “من موافق خارج شدن (از افغانستان) هستم. من فقط می خواهم که دشمنان طالبان قبل از خروج (آمریکا) از آنجا به قدرت برسند. من میخواهم به مردمی کمک کنم که می خواهند درست عمل کنند و می خواهند دوست ما باشند و به ما یاری برسانند. و من نمی خواهم به آنهائی کمک کنم که به ما صدمه می زنند. درست به همین سادگی. “[ii]
گروههای ناسیونالیستی بلوچ در پاکستان استراتژیهای سیاسی متفاوتی دارند: بخش مهم و شاید عمده آنها از جدایی کامل و استقلال بلوچستان دفاع میکنند ولی بخش دیگر به یافتن راه حل از طریق دیالوگ و مصالحه معتقدند، ولی همه آنها که بدرستی بر محرومیت نسبی بلوچستان و سهم ناچیز مردم بلوچ از منابع اقتصادی تکیه می کنند،از سیاستهای سرکوب ژنرالهای پاکستان و بی کفایتی دولت پاکستان خشمگین اند. خشم آنها در شرایطی که بسیاری از بلوچهای پاکستان بطور بیرحمانه و اسرار آمیزی ناپدید و سربه نیست شده اند حتی بیشتر قابل درک است. باندهای قدرتمند و تبهکار درون دستگاه امنیتی و نظامی پاکستان به احتمال بسیار قوی صحنه گردا ن این فجایع خونین اند. این باندها که بہ ھیچ قانونی پای بند نیستند، مهارت بالائی در توطئه گری، کلاهبرداری صحنه سازی و فریب کاری دارند و بصورت آشکار و یا پنھان از حمایت و رابطه متقابل و نزدیک با گروهای افراطی مسلح و غیر مسلح مذهبی نیز برخوردارند.
این مثلث توطئه و ویرانگری، یعنی گروههای ارتشی-امنیتی – دینی، در ساختار قدرت پاکستان که به کسی حساب پس نمی دهد حسابداری ماهر بوده است که چند میلیارد دلار کمک از کشوهای دگر بویژ آمريکا بگیرد و بجیب کشتارگران بیرحم بریزد و یا چرخ دستگاه سرکوب را با آن روغن کاری کند. بالاخره آمریکائیان متوجه کلاه گشادی شدند که ژنرالهای پاکسانی بر سر شان نهاده بودند و از پول خودشان هم موجب کشتار سربازان آمریکائی و ناتو بودند و هم بسیاری از معترضان و افرد بی گناه اقلیتهای مذهبی و قومی/ملی و از جمله بلوچها را از دم تیغ می گذراندند. تعجب آور هم نبود که کاخ حکمرانی اسامه بن لادن در ابوت آباد ، نه چندان دور از اسام آباد پایتخت کشور، همسایه دیوار بدیوار مراکز حکمرانی ژنرالها از آب در آمد. خشم آمریکا از سیاستهای مزورانه ژنرالهای پاکستانی حتی قبل از واقعه حمله وکشتن بن لادن قابل فهم بود و اکنون به اوج تازه ای رسیده است. از این جهت تصمیم عده ای از نمایندگان کنگره آمریکا موجب خشنودی بساری از بلوچها شده است.
مسلما چنین طرحی که برای رژیم جمهوری اسلامی ایران هم مانند همیشه طرحی دخالت جویانه و سلطه جویانه بشمار می آید و خشم یکپارچہ گرایان مطلق بین شونیزم ایرانی را هم بر انگیخته است برای بسیاری از ناسیونالیستهای بلوچ ایرانی جذاب بوده است. در ایران نیز رژیم توتالیترجمهوری اسلامی که به اتکای دستگاه سرکوب متمرکزترور، تهدید و فشار حقوق اولیه انسانی مردم ومنجمله مردم بلوچ را سلب کرده بسیاری از مردم بلوچ را شدیدا ناراضی ساخته است. در ایران نیز بلوچ ها معتقدند که سهم آنها نیز از منابع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی نسبت به مناطق دیگرایران نا چیز است. ناسیونالیستهای بلوچ ایرانی با آنکه استراتژیهای متفاوتی از نظر جدا شدن و یا اتحاد با ایران دارند ولی ھمہ آنہا خشم خود را نسبت بہ سیاست های نا متوازن، سرکوب و فشار رژیم بشدت ابراز کردہ اند. در حالیکه آنها از نظر تجربه و سوابق کارسیاسی و نفوذ توده ای از ناسیونالیستهای پاکستانی بمراتب ضعیف ترند ولی نفوذ روابط قبیله ای و عشیرتی در آنها خیلی ضعیف تر است. بخش مھمی از ناسیونالیستهای بلوچ ایران هم تا حدود زیادی از انعطاف پذیری اولیه فاصله گرفته و بسوی مطلق اندیشی ناسیونالیسم قومی رفته اند. برای مثال در ایران حمله و تهدید وحتی کشتن افراد معمولی غیر بلوچ، بویژه حملات و کشتار فارسها و زابلیان شیعه بوسیله جند الله در بلوچستان، بوسیله سازمانهای ناسیونالیست بلوچ ایرانی، حتی ملایم ترین آنها، محکوم نشده است. البتہ مشابہ با شرایط گروھہای معتدل بلوچ در پاکستان بسیاری بخاظر ترس و تہدید از جانب گروھہای افراطی مجبور بہ سکوت بودہ اند۔ با وجود بعضی شباہتہا بین ناسیونالیستہای دو طرف مرز سیر تحولات و خصلت رویداد های اجتماعی و سیاسی و چشم اندازهای موجود در ایران تا حدود زیادی مغایر با سیرتحولاتی است که در بلوچستان پاکستان رخ داده است و از این جهت اتخاذ یک استراتژی واحد برای ناسیونالیست های دو سوی مرز دشوار است.
تصمیم و انگیزه های دنا روھرابچر، استیو کینگ و لوئی گومرت ازجمھوری خواہانی کہ دارای افکار دست راستی و بعضا حتی نزدیک بہ نژاد پرستی اند برای بلوچهای خشمگین و در عین حال محافظه کار ممکن است هرگز سوال ایجاد نکند ولی برای خود آنها، اگر این اقدامات فقط درحد تاکتیک هایی برای رام کردن ژنرالهای پاکستانی نباشد، در آنصورت این یکی از اقدامات پیشدستانه ای است که بگویند دموکراتها و اوبامای لیبرال مآب مسئول شکست اند ولی خود آنها اکنون راه حلی دارند که با هزینه کمی کشور هاو نیروهای سر کش، بویژه پاکستان و افغانستان طالبان، را در منطقه تنبیه کنند و مناطق نفوذ جدیدی را جایگزین آنهائی بکنند که سوخته اند. و پیشروی آنها را از طریق ایجاد سپرهای دفاعی جدیدی محدود کنند۔ بدینوسیلہ چین را ہم از منطقہ دور کنند و با کنترل منطقہ ای استرتژیک و ایجاد کریدوری بسوی آسیای مرکزی سنگینی ضربات واردہ بر توانائی ھژمونیک آمریکا را کاہش بدھند.
اینکه هزینه این کار برای آنهائی که مستقیما وارد عمل می شوند یعنی ناسیونالیست های بلوچ و یا حتی بیشتر از آن مردم عادی که بیش از هرکس قربانی آن شرایط خواهند شد چقدرا ست و چه نتایجی عایدشان می شود برای این نمایندگان اهمیتی ندارد. همانطور که روهرا بچر در سالهای 1980 ماهها در افغانستان سپری کرد و گفته می شود با اسامه بن لادن و حکمتیار هم ملاقات کرد و به حمایت از “آزادی خواهان کبیر” برای رهائی از شر “طاعون کمونیزم”آنقدر به طبل جنگ مجاهدین بر علیه روسها کوبید که سر انجام نه تنها کشوری ویران شد بلکه زخمها یی که هیولای چند سر بر آمده از جنگهای مورد ستایش روهرابچر ایجاد کردند نه تنها درمان نشده است بلکه سر انجام زهرشان به خانه امن او و یارانش نیز رسید. جالب است که برای روهرابچر که حتی لیبرال ترین فرد آن گروه است اکنون چین راهم همان طاعون شرور کمونیست در منطقه میبیند.
بنظر می رسد سیاستمداران آمریکائی که موضوع پیچیده، چند لایه وجنجال بر انگیز بلوچستان را بمثابه چنین کلیتی طرح کرده اند دچار یکسونگری، شتابزدگی و شاید کم/بی اطلاعی بوده اند و سنگ بزرگی که بردوش دیگران گذاشته اند پای بسیاری را ممکن است خورد کند. طرح مسئله بمثابه یک کل ساده یعنی بلوچستان همگون، واحد و بزرگ خارج از پیچیدگی مرز کشی های موجود و چند گونگیهای جغرافیائی، سیاسی و فرهنگی و حتی درون قومی مشکلات استراتژیک جدی برای ناسونا لیستها بوجود خواهد آورد و آنها را، هر چند نه به یک نسبت، در مقابله با ماشین های سرکوب دولتهای مربوطه آسیب پذیر خواهد ساخت. تجربیات اخیر بویژه در سوریه نشان داد که موقعیت آمریکا و متحدان انگلیسی و فرانسویش در جهان و شورای امنیت احتمالا آنقدر ضعیف شود که برای مثال اگر آنها تمایل هم داشته باشد هر گزنتوانند، چه از طریق مراجعه وچه بدون مراجعه به شورای امنیت دست به ایجاد منطقه پرواز ممنوع در مناطق بلوچستان بزنند. مسائل پیجیده، مشکلات پیچیده بوجود می آورند که راه حلشان همانقدر پیچیده، ناروشن و فوق العاده درد سر ساز و از هرجهت نا مطمئن و پر هزینه است. البته اگرمنابع ارتباطی و تبلیغی گشوده شده با آگاهی و احتیاط مورد استفاده قرار بگیرد ممکن است سود مند باشد ولی این منابع تنها بمثابه یک ابزار نیست بلکه حامل ارزش هائی است که باید بسود طراحانش، خوب و یا بد، منتقل و جذب شود تا با منافع امپراطوری مورد نظرمحافظه کاران نو در دورہ بعد از افغانستان سازگار باشد. با توجه به آنچه در بالا گفتیم اینکه دسترسی وچشمداشت به چنین منابعی، خیالی و یا واقعی، کنونی و یا آتی، تا چه میزان نیروهای ناسیونالیست بلوچ (بویژه در پاکستان) را بسوی، ملایمت، توازن، انعطاف پذیری، همکاری و مسالمت جوئی سوق دهد تنها در حد یک امکان است. اما به همان میزان و یا با احتمالی حتی یبشتر می توان گفت که چشم انداز دست یابی به قدرت-دیر یا زود- رقابت وکشمکش گسترده بین گروهای ناسیونالیست-اربابان جنگی را از یک سو و تشنجات قومی همراه با پاکسازی قومی را از سوی دیگر شدت بخشد و ھزینہ سنگین دیگری برمردم تحمیل کند.
[i]تنھا بلوچستان پاکستان نزدیک به 350000کیلومتر مربع وسعت دارد که تقریبا 43% کل خاک پاکستان را تشکیل می دهد. علاوه بر این نزدیک به 750کیلومتر مرز آبی دارد که دریای عمان و اقیانوس هند را به هم متصل می کند. بر مبنای بر آوردهای موجود دارای مخاذن طبیعی سرشاری هم هست که دولت پاکستان از منابعی ھم چون ذغال سنگ، نفت، گاز و مس آن بہرہ برداری می کند. با وجود این بلوچستان در مقایسہ با مناطق دیگر پاکستان بمراتب کمتر توسعہ یافتہ است۔ بلوچستان ایران ہم بنا بہ ارزیابی ہای رسمی از نظر وسعت در حدود نصف بلوچستان پاکستان و یا کمی بیش از 11٪ خاک ایران است۔ ہر چند ارزیابی روشنی از منابع زیر زمینی آن وجود ندارد ولی احتمال دارد کہ دارای منابع زیر زمینی قابل ملاحظہ ای باشد۔ دارای خط ساحلی طولانی جند صد کیلومتری است کہ نہ چندان دور از تنگہ ھرمز شروع می شود و ساحل شمالی دریای عمان را در بر میگیرد۔ منطقہ بلوچستان ایران ہم در مقایسہ با سایر مناطق ایران شدیدا توسعہ نیافتہ است۔
[ii] http://gohmert.house.gov/News/DocumentSingle.aspx?DocumentID=281434