مطالبه گری قشر متوسط تحصیلکرده بلوچ

بیانیه مطالباتی ۲۰۸ تن از تحصیلکردگان و فعالان  قشرمتوسط بلوچ (تحت عنوان تحلیل ۲۰۸ تحول خواه بلوچ از انتخابات ریاست جمهوری) را از مسعود پزشکیان رئیس جمهور، در انصاف نیوز ۸ مرداد۱۴۰۳،    خواندم.  مطمئنا این جمع (بگفته خود شامل فعالان مدنی،فعالان سیاسی، پژوهشگران، اعضا هیات علمی، متخصصان، کارشناسان و فعالان بخش خصوصی است) چه از نظر تمایلات سیاسی و ایدئولوژیکی و چه  هدف از امضای این مطالبات همگون نیستند و ملاحظات گوناگونی  آنها را وارد این  بیانیه کرده است.  روابط دوستانه و هم چشمی و یا فرصت طلبی و رقابت با گروههای دیگر  برای  تحکیم موقعیت شخصی و یا  رسیدن به پست و امکانات و  حتی احتمالا تشویق بعضی آز آنها  بوسیله  دستگاه امنیتی و البته بعضی هم با نیات و اهداف خوب و سالم را باید در میان این جمع مطالبه گر  دید. از این زاویه دید انتقادی من متوجه افراد خاصی نیست بلکه به خصلت کلی این نوع مطالبه گری   در این شرایط و توهم فراکنی و عواقب ان برای قشر متوسط روشنفکری در این استان است.

من تعداد قابل توجهی از این مطالبه گران را از نزدیک میـشناسنم و دوستی با آنها را هنوز ارج می گذارم و می دانم آنها عمدتا  افرادی خوش نیت و خیرخواه اند. و اساسا می خواهند  با نوعی امید و خوشبینی در شب تاریک  نقب بزنند ولی نگرش غیر انتقادی آنها به ساختار قدرت موجود تنها به تداوم وضع موجود و مشروعیت دهی  همین اقتدارگرائی کمک می کند. و سر انجام  اعتبار مطالبه گری خوب و مطالبه گران  خوب  را هم  بشدت بزیر سؤال خواهد برد.
تلاش برای وحدت را می توان ارج گذاشت تا شکاف های قومی و مذهبی و منطقه ای را از میان برداشت ولی این وحدت نباید با رژیم جبار و نیروهای سرکوب آن بلکه با مردم سراسر ایران باشد که عهد وحدت را با این رژیم شکسته اند.
مطالبه رفاه، آزادی، برابری و امنیت  همیشه مبنای اساسی تحول بوده وهست ولی زمان و مکان مطالبه،   نوع مطالبه و نیات نیروی  مطالبه گر  و خصلت نیروهای سیاسی  حاکم بر شرایطـ را باید  در ارزیابی از جهت  مطالبه گری  در نظر داشت.  از این جهت من بهیچوجه مخالف این نیستم که بدنبال مطالبه گری هم بود.  مطالبه گری را در نفس خود نمی توان نفی کرد ولی اگر  مطالبه گری یک سیستم تمامیت خواه  را مشروعیت بدهد و خود آن رژیم هم مطالبه گری را بمثابه ابزاری برای این هدف جستجو کند و از این طریق نیروهای واقعی تحول خؤاه و دموکراسی طلب را سرکوب، منزوی و بی اعتبار کند لازم است بدقت در نوع و نحوه بیان  و شرایط آن مطالبه گری تعمق کرد.

از نیاز های واقعی بر خاسته از دوران  اعتراضات   انقلابی بگذریم،  بدترین مطالبه گری آنست که از تپه ای از اجساد  قربانیان رژیم   بالا رفت و فریاد زجر و شکنجه زندانیان را نشنید  و  بدون درکی انتقادی از واقعیات و بدون  اشاره به شرایط بحرانی کشور مطالبه گری را بمثابه ابزار سهم گیری از همان سیستم رانت خوار  و فاسد و ضد زن بکار گرفت. البته در این میان محدودیت ها ی گسترده داخل کشور را هم نباید نادیده گرفت.

۱-محدودیت ها را  هم باید دریک سیستم سرکوب تمامیت خواه دید
البته یک نکته بسیار مهم را نمی توان فراموش کرد که درچهارچوب جمهوری اسلامی فضای سیاسی و ایدئولوژیک برای وارد شدن در فعالیت مستقل بسیار محدود است و هرنوع فعالیت مستقلی بویژه فعالیت سیاسی یک خصومت آشکار با سیستم و عامل خارجی و معاند   محسوب می شود. از این زاویه آگر کسی بخواهد بطور علنی اندک سخنی انتقادی داشته باشد  و نتواند از کشور خارج شود و یا نخواهد کارش به زندان و شکنجه و چه بسا اعدام بکشد،    چسبیدن به این یا آن جناح اغلب نه از روی اعتقاد بلکه بمنظور یک تاکتیک و یا  شیوه فرصت طلبانه و  مصلحتی ـبرای حفاظت از خویش بکار می رود. در مورد بخشی از قشر متوسط  روشنفکری در سیستان و بلوچستان بطور واضح می توان آن را دید.  البته درسطحی پائین تر، تا حدودی بخاطر  فشار های محلی که از جانب طرفداران مولوی هم وارد می شود می توان همین تاکتیک ها را دید.
نگاه تبعیض آمیز  مذهبی و قومی  به منطقه  عامل مهمی در شدت سرکوب  و اعدام و ایجاد ترس و هراس بوده است  و  کشتارهای حمعه های  خونین  زاهدان و خاش بیانگر چنین نگاهی بمردم این منطقه بود.  بعبارت دیگر، این ترس درونی شده در یک تابع ریشه در این داشته است که در مرکز آنها را بیگانه و ایرانی نشده تصور کرده  و طرد کرده است و این حس بیگانگی بحدی رسیده است که آنها در مواردی سعی می کنند خود را  از هر ایرانی دیگری ایرانی تر دانسته و مرتب از اصطلاحات بیمعنی  “خالص” و “اصیل”  هم برای این کار استفاده کنند. بیشترین رای را بدهند و بیشترین تملق را پگویند و بیش از حد خود را مرزدار و مدافع مرزی بدانند.

اما قابل ذکر است که این نوع پیگانه سازی ها مردم  بلوچ در بلوچستان ریشه طولانی دارد و باسیاست های دلال  سازی امنیتی (در نتیحه سازش بین مرکز و سرداران محلی) دوران رضا شاه و حتی قبل از آن بر می گردد . اما در عصر حاضر   تا حدودی با بحران خود دولت  ملت  (یک روند جهانی) بر می گردد و این بحران در ایران که ناتوان از ساختن یک دولت  ملت نرمال  بوده است هم گریبان کشور را گرفته است.  تمرکز بیش از حد  و یکپارچگی سیاسی ایدئولوژیک  اکنون از توان مدیریت سیاسی این کشور پهناور با تنوعات قومی، دینی و فرهنگی  باز مانده است.  آنچه در چندین دهه قبل مسئله نبود و یا یک مسئله جدی نبود  اکنون به یک معضل بزرگ  تبدیل شده است.

تداوم سیستم توتالیتری و  نبود آزادی می تواند ترس و وحشت را در درون انسان بکارد و عدم حساسیت  نسبت به  ابتدائی ترین حقوق انسانی را عادی ساخته و به فرهنگ روزمره تیدیل کند.  ” وزارت حقیقت” هم  همه جا مواظئب رفتار و کردار آنهاست تا بهمین فرهنگ لطمه نخورد. بر این اساس ترس بطور وحشتناکی  در میان میان قشر متوسط و کارمند که از شغلشان نان می خورند ریشه دوانده و نهادینه شده است. هرچند جنبش زن زندگی آزادی و تداوم اعتراضات در زاهدان ترس در میان مردم معمولی منجمله  درمیان اقشار زحمتکش کریم آباد و شیرآباد  را  بدور ریخت ولی ترس و تزلزل را در میان قشر متوسط تحصیلکرده  مقداری سست کرد ولی درهم نکوبید.
مثلا  همین مطالبه گران، بهمین شکل لیست وار خود،  در زمان تلاطم های انقلابی حمایت از جنبش زن، زندگی، آزادی را بندرت سر دادند  . و یا باهمین شکل بطور جدی خواستار دستگیری و تعقیب مجرمان جنایات زاهدان نشدند  و یا  خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی و توقف اعدام ها نشدند و یا تجاوز کوچکزایی، مقام امنیتی به ماهو،   و تجاوز به زندانیان و شکنجه آنها را محکوم نکردند و از مهسا و نیکا  و خدا نور هم کمتر یاد کردند.
با وجود همه این محدودیت ها  تعهد روشنفکران حکم می کند زبان ستایش و تسلیم به  استبداد حاکم را کنار بگذارند و در جهت مشروعیت دهی به آن حرکت نکنند.

۲-رژیم جمهوری اسلامی بدنبال مشروعیت

رژیم جمهوری اسلامی ایران  تمام نیروی خود را بکار گرفته است تا بحرانهای گریبانگیر خود را عادی جاوه دهد،  و نیروهایـ تحول خواه زن زند گی آزادی  را بی اعتبار کند و برهمین اساس تمام جناح های قدرت  در صدد نوعی مشروعیت سازی  از طریق انتخابات  فرمایشی بودند.  خیزش انقلابی زینا/مهسا تمام جناح هایـقدرت را از اصلاح طلب تا اصول گرا دچار کابوس وحشتناکی کرد. انتخابات اخیر آنها را  وارد یک جبهه آشکار کرد تا بتازند و اوضاع را عادی و موقعیت خود و سیستم  تئوکراتیک و رانتی سرمایه داری فاسد را مشروع جلوه دهند. در همین رابطه است که می توان نوع و شیوه مطالبه گری و خصلت مطالبه گری و عاملان مطالبه گری  وارد انتخابات را مورد سئوال قرار داد.

ستایش گری از پزشکیان و سخن از فضای باز بحث دوران انتخابات  و یا شرکت در انتخابات و ارزش گذاری خود  و مطالبه گری خود را بر اساس دادن رای به پزشکیان و سخن گفتن از “انتخابات آزاد”،  همه بمعنی ضعف وحشتناکی است که مطالبه گران  تحصیلکرده  با خود حمل می کنند.  آنها خواسته و یا ناخواسته دارند یک اصل ایدئولوژیک جمهوری ـاسلامی ایران را توجیه و ترویج می کنند یعنی این اصل را که حفظ نظام بالاتر از هر ںوع شرافتی است و پزشکیان هم بیانگر بسیار روشنی از همین اصل است و اکنون همین افراد به تمام توجیه کاری و اظهارات متضاد و بی سر و ته  پزشکیان  که رای زیاد می خواست تا نیات رهبر را به پيش ببرد  گردن نهاده اند .

پزشکیان  نمونه روشنی از جمع تناقضات است. او  از یک جهت می خواهد کارهائی بکند و از جهت دیگر هم می گوید او به کسی   قولی نداده و از او انتظار چیزی نداشته باشند و او خود را تابع منویات رهبر می داند.    کسی که  قدرت انجام کاری را ندارد قدرت را برای چه می خواهد  و از مردم چرا رای می خواهد؟ این بدترین نوع  قدرت طلبی یک فرد ناتوانی   است که خود را در قدرت مسلط حل می کند. بمعنی دیگر  او قدرت خود را تنها در ارتباط باحفظ نظام و تمامیت خوهی  موجود می بیند و رای زیاد را برای مشروعیت رژیم می خواهد. اینها راکدام آدم منصف  می تواند شرافتمندی و صداقت ببیند؟

اما امکان نوغی استفاده ابزاری وسیع تر از بخشی از قشر متوسط را برای تسهیل سیاست های امنیتی  در استان هم نمی توان  نفی کرد.

۳-پایه سوم دلالی- امنیتی در  سیستان و بلوچستان؟ 
بعضی از  مطالبه گران در دوران جنبش انقلابی  زن زندگی آزادی  از مرگ قشر متوسط روشنفکری در بلوچستان سخن میـگفتند چون بندرت  نمود مسقلی از خود نشان دادند و یا عمدتا  در سیطره مولوی عبدالحمید گاه گاه زبان می گشودند.   ولی زود به این باور علط رسیدند که جایگاه  قشر روشنفکر  را نه در ارتباط با  انتقاد از ساختار  و روابط قدرت در کل کشور بلکه تنها در رابطه با انتقاد از   مولوی عبدالحمید بصورت بسیار ناروشن و متزلزلی بیان کنند. عده ای هم میـگفتند  دولت با توجه به تضادی که با مولوی عبدالحمید دارد فعالیت مستقل  روشنفکران بلوچ را تحمل می کند. اما روشن بود که رژیم نه به فعالیت مستقل و انتقادی آنها بلکه به آنها تنها در سطح یک پایه رقابتی سوم در میان دلالان امنیتیی خود احتیاج داشت تا مولوی را بعنوان نوعی مزاحم، که او هم  البته با وجود ابهامات بهیچوجه به یک سیستم سکولار و واقعا دموکراتیک و حقوق برابر زنان اعتقاد ندارد-  تضعیف کند.
هنوز زود است بتوان نتیجه این روند را دید  ولی بنظر میـرسد پزشکیان  (مسلما با تکیه به نیروهای امنیتی و جلب نظر خامنه ای) برای نجات نظام در صدد ساختن این پایه در منطقه هست تا از طریق آنها احتمالا مولوی را نیز تحت کنترل در آورد و قدرت اورا کاهش دهد.   در هر صورت چیزی نباید بالاتر از نظام و این دولت اسلامی  در کشور باشد و این چیزی نیست که پزشکیان به آن سوگند نخورد و یا نخورده باشد.

روشنفکرانی که بدنبال آنند که از جانب پزشکیان تایید و ارزش گذاری بشوند مطمئنم پای خود را بر لبه پرتگاه خوفناکی قرار می دهند.  چنین روشنفکرانی مسؤلیت خود را نه در داشتن نگرشی  انتقادی از واقعیت  بلکه تسلیم به  واقعیت موجود و یا ادامه شرایط موجود و توجیه گری  آن می بیننند. بنظرم این نوع پایه سازی امنیتی پروسه مرگ قشر متوسط را در استان بیشتر تسهیل می کند.
وقتی این  مطالبه گران  می خواهند خود را با معیار مشارکت در انتخاب پزشکیان ارزشگذاری کنند مسلما نمی توانند اسمی از قربانیانی که سیستم را می خواستند پائین بکشند و “مرگ بر خامنه ای و لعنت بر خمینی سر می دادند” هم ببرند. آنها و شاید  بسیاری از آنها  متوجه نیستند  ولی با ستایش از این  انتخابات فرمایشی حتی ابتدائی تری حق دموکراتیک خود را زیرسؤال میـبرند.  و این را هم می دانند که  بعنوان سنی این حق انتخاب شدن از خود آنها سلب شده است. از این جهت آنها بر اساس قانون اساسی حتی بصورت بسیار فورمال هم شهروند نیستند. اما چه میـشود که انسان تا این حد برای “رعیت” سازی  خود وارد رقابت شود  و بدنبال ارباب خوبی باشد که پدر مابانه  دست بر سرش بکشد؟

ازاین جاست که سوالهای زیادی در مقابل مطالبه گران قشر متوسط مطرح می شود.

۴-قشر متوسط در مقابل سوال
چگونه در این شرایط  می توان خود را روشنفکر و تحول گرا دانست ولی به نسبت به ساختار قدرت تئوکراتیک و رانت خوار  فاسد سکوت کرد و یا بی تفاوت ماند؟ در مواردی از مطالبه گری خود، نه بطور آشکار،  بعنوان  پاسخ اصلاح طلبانه به جنبش انقلابی زن زندگی آزادی یاد کرد ولی از آن جنبش نه نام برد و نه از قربانیانی که بوسیله این سیستم نابود شدند و هنوز در زندان و یا شکنجه اند یاد  نکرد؟ نمی توان از تحول گرائی دموکراسی سخن گفت و لی از خواست های برابری طلبانه  و ضد مردسالاری و جنبش ضد حجاب اجباری  زنان ستایش نکرد؟

چگونه می توان  از  مشارکت  سخن گفت ولی از یک  چهارچوب واقعا  دموکرانتک  و احترام به تمام موازین یونیورسال حقوق بشر که در کل کشور ننقض شده و می شود   سخنی نگفت؟ مثلا آزادی تشکیل احزاب و سازمانها و تجمعات و رسانه ها و عقاید را جدی نگرفت؟ ( این در حالی است که هر روز سخن از اعدام های تازه و منجمله اعدام مخالفان سیاسی و عقیدتی می شنویم و حدود یک چهارم تا یک سوم تمام اعدامیان این کشور رکورد دار اعدام  در سطح جهانی از میان مردم بلوچ هستند).
چگونه  می توان   مشارکت  دموکراتیک را با مشارکت  در شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام  که در مطالبات این بیانیه  آمده سازش داد، مگر آنکه دموکراسی و مشارکت را واقعا بی اعتبار کرد؟
چطور می توان ادعای اصلاح طلبی واقعی کرد ولی از   جنبش مهسا  ترسید و حتی  نامی از مهسا و نیکا و خدانور و دهها زن و مرد و کودک که جان خود را برای تغییر از دست دادند   نام هم نبرد؟

وقتی به لیست امضا کنندگان نگاه شود  متوجه می شدویم که تنها چند زن در میان آنها هست. آیا   از اینجا نمی توان نتیجه گرفت که  این کلوب مردانه بیش از آنکه منعکس کننده جنبش زن زندگی و خواستهای آن باشد منعکس کننده روابط مردسالارانه و تئوکراتیک  در جمهوری اسلامی ایران  هم هست؟

چگونه میـتوان اندکی سخن از تحول گرائی کرد ولی  از اعتراضات ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱  که مهمترین پدیده بزرگ سیاسی و اجتماعی بعد از سال ۱۳۵۷ در ایران بوده اند سخنی نگفت و حتی یکبار از زنان در مطالبات خود نام نبرد؟
سخن گفتن از آزادی بحث  دوران انتخابات در این بیانیه تنها بی اعتبار کردن آزادی است  کدام تشکلات ، تجمعات و رسانه ها و انتقادات جدی از ساختار قدرت آزاد بودند که بحث آزاد شکل بگیرد؟
نا دیده گرفتن و یا بسیار سریع رد شدن از جمعه های  خونین  زاهدان  (تحت عنوان وقایع خونین زاهدان)و خاش و تجاوز و شکنجه و تنها بطور سطحی بدنبال اطلاع در رابطه پروسه قضائی شدن و ناتوانی از دیدن مجرمان بزرگ بیانگر ضعف اساسی  این تحول گرایان  است و نه قوت آن.

چگونه می توان واقعا خواهان اصلاحات جدی بود  ولی  در مورد کوبیدن مشت تو دهان تحریم کنندگان پزشکیان و سوابق او در سرکو ب دانشجویا دوران انقلاب فرهنگی و  در مورد سیاست خارجی پزشکیان در حمایت از گروههای نیابتی  سکوت کرد.

چرا در مطالبات سخنی از اینکه اعدام ها متوقف و ملغی شوند نیست؟ چرا از اینکه همه زندانیان سیاسی و عقیدتی ـآزاد بشوند وجود ندارد؟
چرا مطالبه ای برای آزادی بدون قید و شرط احزاب و تشکیلات و رسانه ها، انتشارات  و بیان عقاید وچود ندارد؟

این نوع سوالات مسلما سیاسی است ولی مسئله مشارکت جدی و بدون تبعیض در کشور هم موضوعی سیاسی است

۵-بدنبال شعل و منصب
بدنبال شعل و منصب  رفتن هیچ  اشکالی ندارد و حق ابدائی همه آنهائی است که در این کشور زندگی می کنند   ولی این شیوه شغل گیری تحقیر آمیز نه بعنوان شهروند بلکه یک رعیت هیچ چیزی متفاوت از گذشته ندارد.  تنها این مانده است که این مطالبه گران  قدم به پیش بگذارند و  بگویند چون  سکوت کردند و از جنبش مهسا هم حمایت نکردند و یا اگر جائی هم اشاره کرده بودند بشدت از آن پشیمانند و  خواهان بخشش باشند.  البته این حق است که آنها بدون تبعیض صاحب شغل پشوند  ولی این که بگوئیم تنه داشتن چند شغل از طرف بلوچ ها می تواند مشکلات اساسی را در چنین ساختاری حل کند کاملا نادرست است. آنها تعدادی معاون وزیر و مدیر کل وزارتخانه ای و فرماندار و بخشدار و  مشاور داشته اند ولی آیا هیچ مشکلی را حل کرده اند؟
چگونه می توان   “مجاهدان” سهم خواه استانی  روز شنبه  را مورد انتقاد قرار داد ولی تکیه به مجاهدان حکمران کشوری را امری مذموم ندانست؟ جالب ست که آن مجاهدان شنبه (که شامل غیر بلوچ ها هم بود) تا آنجا که از این استان خود را فرستاده و نماینده مولوی عبدالحمید می دانستند  همه و یا اغلب  این مطالبات  (بویژه در مورد دادن مقام و مشارکت و برداشتن تبعیض  و حتی مسله  توسعه ساحلی) سالهای سال است مطرح کرده اند  ولی این بیانیه  خیلی فراتر از کپی کردن همان اقلام نرفته  و در شرایطی طرح می کند که دیگر چیزی در میان این خواست ها چندان مبتکرانه و نو نیست.  اما تاکنون روشن شده است که علبرغم این همه مطالبه گری  چاپلوسانه از جانب سنیان در استانهای مختلف، برای گرفتن  مقام وزارت، پزشکیان مشت محکمی بصورت همه آنها  و نیز زنان کوبیده است.

برای سیستم، طرح این نوع خواست ها خود بخود خطری ندارد و درچنین شرایطی ممکن است بمعنای مشروعیت قدرت متمرکز آن تعبیر شود  حتی اگر به طور موثری به این  خواست ها نمی تواند  پاسخ بدهد. رژیم تنها مشارکت موثر  را نمی پذیرد که قدرت متمرکز استبدادی رژیم را بوسیله نهادها و قوانین دموکراتیک  تمرکز زدا و یا خودمختارانه  مردمی از پائین زیرسوال ببرد.

همانطور که قبلا اشاره شد  ترس این گروه مطالبه گر تا حدی است که توان نام بردن و تقدیر  از جنبش زن زندگی آزادی  و یا  توان طرح واقعا انتقادی از جنایات خونین جمعه زاهدان و خاش را ندارد و از اعدام های بیرویه و زندانیان سیاسی صحبت نمی کند چون نمی خواهد به اندازه ساز مان های حقوق بشر و زنان و معترضان  در زندان و باصطلاح خودشان معاندان خارجه نشین احساسی و غیر واقع بینانه بیندیشند.
بنظرم لازم است  مقداری از خود فریبی و توجیه کاری دست برداشت  و نه اینکه به طرح مطالبه نپرداخت بلکه خود را تا این اندازه دست بسته تسلیم نکرد.  این نوع موضع گیری ها  اعتبار بینداز است  و  در پروسه طؤلانیتر  مواضع همان مجاهدان شنبه  را که از آنها بصورت ناروشنی در مطالبات  انتقاد شده است  تقویت میـکند چون آنها همین نوع مطالبه گریها را قبل از این طرح کرده و در قبال شرایطی که در ایران گذشت خود را بدرست یا غلط بمردم ایران نزدیکتر کردند.

۶-نتیجه
مطالبه گری در نفس خود خوب است ولی با توجه به شرایط زمان و مکان و اهداف مطالبه گران و نتایج چنین مطالبه گری  باید در مورد آن قضاوت کرد. در مطالبه گری این گروه از بلوچها که بعنوان تحول گرا  به پزشکیان رجوع کرده اند تا آنجا که به خصلت سیاسی این مطالبات بر می گردد نمی توان شاهد تحول گرایی ملموسی بود بلکه عملا به مشروعیت سیستم کمک می کند. در شرایط کنونی  وجدانهای بیدار و صادق  لازم است  اندکی در مورد کشتارها و اعدام ها و آدم هائی که هم اکنون در صف اعدام اند و آنها که  بجرم عقاید و انتقادات خود در باز داشتگاهها تحت شکنجه و در  زندان های مخوف مورد آزارند بیندیشند.

سوال بر انگیز است که میزان آگاهی و ارزش های دموکراتیک و دموکراسی خواهی  را با معیار رای دادن به پزشکیان سنجید در حالیکه  توان سخن گفتن از جنبش زن و زندگی و آزادی و حقوق زنان  و زندانیان سیاسی نیست. اگر معیار سطح آگاهی این باشد روشن است که بخش مهمی از جامعه که آگاهانه رای ندادند  و یا در زندان اند باید نا آگاه تلقی شوند و یا آنها را که به ساختار  معیوب و و تقلبات گسترده ساختاری و  عمدی می  پردازند  نا آگاه   خواند.   مسلما در یک ساختار غیر دموکراتیک نمیـتوان با صراحت سخن گفت و بنظرم این ممکن است ایرادی نداشته باشد ولی  وقتی نهاد ها  و ارزش های  ضد دموکراتیک را بطور صریح ارزش مثبت داد   مسئله است. آیا وقنتی کسی مشارکت  در شورای نگهبان را مطالبه دموکراسی خواهانه  بداند به هرنوع دموکراسی خواهی توهین نکرده است؟  آیا روشن نیست که شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام  نهادهای اساسی برای نفی مشارکت دموکراتیک اقلیت های دینی  و قومی وعقیدتی و بستن راهها  برای مشارکت روشنفکران  و سکولارها ی  و افراد واقعا منتقد و حتی اندکی ناراضی هستند؟

از این جهت تصور من این است که این مطالبه گری    بسیاری از  واقعیات روشن را   از معنی انداخته است و   به ارزش های ساده  روشنفکرانه  وفادار نمانده است و وقتی من به عواقب دولتی شدن روشنفکران  در یک سیستم تمامیت خواه می اندیشم دچار وحشت میـشوم.

ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی) – لندن-  ۱۲ اوگوست ۲۰۲۴

Share

بلوچستان: قشر متوسط تحصیلکرده بلوچ سرگردان بین ترس، تردید و امید

اکنون یک قشر متوسط بزرگ تحصیلکرده با ظرفیت بالائی در استان سیستان و  بلوچستان وجود دارد که در شرایط مناسب می توانند منشا تحولات مهمی در این منطقه توسعه نیافته بشوند.. نمی توان این قشر متوسط را از نظر موقعیت و منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همگون  تصور کرد ولی دوران جنبش انقلابی زن زندگی آزادی و شرایط بعد از افت آن بعضی از خصلت های این قشر را  بطور روشنتری در معرض نمایش قرار داد.
از اینرو من در اینجا به خصلت های کلی گروههای  فوقانی این قشر اشاره می کنم. تا آنجا که بدلایل بر می گردد،  یک لحظه هم نباید سیستم توتالیتاریستی  و سرکوب مداوم  را در ایران بعنوان مانع اساسی  اساسی در پیدايش و رشد   نهادهای سیاسی و مدنی مستقل بطور کلی و در میان قشر متوسط تحصیلکرده بطور اخص نادیده گرفت. ولی نمود رخوت این قشر در بلوچستان شاید بیش از هر جای دیگر کشور بچشم بخورد.
با وجود رشد بی سابقه خود، این قشر متوسط بندرت توانسته است راهی برای اعلام وجود نسبتا مستقل  خود پیدا  کند.  بندرت درجهت ایجاد تشکل های مستقل ( مثلا  تشکیل  انجمن ها و اتحادیه ها معلمین، دانشجویان، شاعران، نویسندگان، هنرمندان و غیره، البته در رابطه سازنده با کل کشور) قدم بر داشته و در یک چهارچوب انتقادی و ترقیخواهانه سیاست مستقلی را دنبال کند.
قشر متوسط روشنفکری عمدتا  در جهت انتقاد از روابط قدرت نرفته بلکه در حاشیه قدرت های مسلط محلی آویزان بوده است.  آنها بندرت در تلاش ساختن خود بعنوان شهروند بوده اند و عمدتا  با دیدن خود بعنوان موجوداتی محقر،  مظلوم و محروم و مورد اغماض و قابل ترحم قومی و یا مذهبی  در حد رعایای تسلیم پذیر مانده اند.  جائی که خواسته اند از میان رعایا سر به بیرون  بکشند تنها خواسته اند همچون یک قشر زیر دلال در کنار سرداران و مولوی ها محل مورد پذیرش قرار بگیرند. آنها حق خود را نه جزئی جدا ناپذیر از حقوق شهروندی در کشور  بلکه در حد یک لطف و بخشش اربابی از بالا دیده اند. در مطالبات و انتقادات خود  آنها به مسائل کلان ملی – کشوری نپرداخته و خود را اغلب بمسائل کوچک محلی  و  گسیخته از   ارتباط با کل ساختار قدرت ( و نه صرفا مرتبطـ با  دستگاه اجرائی)  محدود کرده اند  . بر این اساس  بدنبال تحولات کلان نرفته بلکه خود را تنها به  تغییر کوچک ( منظور این نیست که تغییر کوچک هیچ اهمیتی نداشته باشد) محدود کرداند.
در پروسه چنبش انقلابی زن زندگی آزادی فرصت نسبتا مناسبی فراهم شد که آنها بتوانند ترس  و رخوت را کنار بگذارند و  فعالانه وارد جامعه  سیاسی و مدنی شوند و تا حدودی هم این چشم انداز دیده میـشد و این طور هم شد ولی رده های فوقانی  این قشر  نه تنها عملا به این سو نرفتند بلکه ترس زائدالوصفی آنها را فراگرفت بطوریکه به  سکوت پناه بردند و یا خود را پشت سر  مولوی عبدالحمید پنهان کردند. و بعضی هم هر جا فرصت شد و به چنگ زدن به شرق زدگی حکومتی  همصدا با نیروهای امنیتی به گفته خود به غربگرایان  و باصطلاح خود  “معاندان” تاختند تا همان تئوکراسی فاسد و ورشکسته  رانتی را  با اندکی لعاب  سنی گری و حتی طالبان گونه بعنوان آلترناتیو سازش گرا  نجات بدهند.  جالب این است که بعضی با شیوه ای.پوپولیستی به این تصور دامن زدند که رخوتی وجود ندارد    پیشرفت این روشنفکران را در  فاصله گیری آنها از هرگونه ایدئولوژی می دانستند. این ایدئولوژی زدائی عامیانه و غیر انتقادی   ( و نه انعطاف پذیری و تعدیل در ایدئولوژی جامع و درک انتقادی از آن) توان  جهت گیری سیاسی مستقل را از آنها سلب و آنها را در جهت بی ثباتی و تزلزل می انداخت.
قبل از جنبش مهسا می توان گفت قشر متوسط الیت بلوچ و سنی عمدتا تحت سیطره نهاد مکی برهبری مولوی عبدالحمید بود.  کسی نمی توانست  حتی شغل رده متوسط مدیریتی  و یا نمایندگی مجلس و شوراهای شهر را بدون تائید مولوی عبدالحمید و یا مولوی های نزدیک و  وابسته به  او در شورای هماهنگی اهل سنت استان و نیز سرطابفه ها که عمدتا در همین راستا و عمدتا نزدیک به مولوی بودند  کسب کند. اما با بر آمد جنبش انقلابی مهسا اکثریت باصطلاح نخبگان این قشر (بویژه  نمایندگان مجلس) به سطخ  ورشکستگان سیاسی فرو غلتیدند چون مهمترین کانال های حمایت محلی که در دست مولوی بود از عملکرد دلالی سابق خود باز مانده بود.
البته الیت قشر متوسط شیعه و عمدتا  سیستانی و غیر محلی،   موقعیت متفاوتی داشتند و با دستگاه قدرت نظامی،  امنیتی، و ایدئولوژیک مستقیما  مرتبط  و وارد معامله می شدند (مثلا حسینعلی شهریاری ، دهمرده و مالکی که نقش بسیار مخرب سیستم را در ایجاد تخاصم بین سیستانی و بلوچ و یا شیعه و سنی رهبری می کردند ).  و در این میان تعدادی  از بلوچ های قشر متوسط  سنی  هم بوده ا ند که با توجه به سوابق بسیجی خود و یا یا بر خاسته از خانواده های باصطلاح شهید و یا  باصطلاح ایثارگر امنیتی کمی بالا آمدند و   بعضی از مردم هم  بخشی از این افراد  را اهل تقیه می نامیدند.  قشر آخر  نیروئی بغایت فرصت طلب  بوده اند که بزعم بعضی از منتقدان محلی  در ظاهر سنی ولی در باطن شیعه شده بودند تا موقعیت بالاتری در سطح فرمانداری و مدیر یت استانی و یا بالاتر   بگیرند. اینها، بگفته یک فرد  مطلع ، حتی برای نزدیک شدن  بدستگاه سیاسی  – ایدئولوژیک  و امنیتی شیعی، وبیان  وفاداری به این دستگاه،  در محافل خصوصی خود در میان دختران بلوچ سنی صیغه شدن را که در میان سنیان امری بسیار منفور است تبلیغ می کردند.  از اینجا باز هم می بینیم که آنچه در این میان روابط و جایگاهها ی این قشر متوسط را هم تعریف می کند پذیرش دین بمثابه ایدئولوژی سیاسی است. ایدئولوژی رسمی و دولتی اساس تعریف این جایگاه ها ست ولی در سطح مغلوب هم سنی گری و در اینجا مشخصا دئوبندیسم  برهبری مولوی عبدالحمید بطور نسبتا  سازمان یافته ای  نقش یک ایدئولوژی غیر رسمی را.در استان   بازی می کند. و تا جائی هم که نقش یک عامل دلالی در تامین وحدت مورد نیاز رژیم را  ایفا کرده است به بازی گرفته شده است و از امتیازاتی هم برخوردار بوده است .
اکنون هم بخشی از قشر بالای طبقه متوسط که با همین شیوه های در آمیخته با ترس و امید   بشدت محافظه کار و متزلزل شده و  تنها به این می اندیشند که چگونه جایگاه های  خود را حفظ و یا کمی ارتقا بدهند.  کمتر می توان تردید کرد که آنها هرگز و یا بندرت در  تظاهرات و  اعتراضات خیابانی شرکت کرده   و یا صریحا از اعتراضات و حقوق زنان حمایت کرده و رژیم را محکوم  و به قربانیان جمعه های خونین زاهدان و خاش مراجعه کرده و از آنها دفاع کرده باشند.انها جرات نمی کنند خواهان لغو اعدام و آزادی همه زندانیان سیاسی و آزادی بدون قید و شرط سیاسی و عقیدتی و مطبوعاتی و غیره بشوند.
پس از جنبش مهسا و کاهش موج انقلابی این قشر  احساس کردند مولوی دیگر توان دڤاع از آنها را چه در گرفتن و چه حفظ مشاغل  ندارد و از این جهت با ترس و دلهره زیاد سعی می کردند بطور شرمگینانه ای همراه و یا بموازات سرطایفه های دلال و عده ای  از سرمایه داران رانت خوار  و تعدادی از مولوی های  نزدیک بدستگاه امنیتی، بعنوان میانجی ظاهر شده و بیشتر به دستگاه دولتی و امنیتی مراجعه کنند  بدون آنکه ارتباط خود را با مولوی عبدالحمید قطع کنند و یا برعلیه او بطور عیان سخنی بمیان آورند. اما این تلاش آنها اساسا کمکی برای گسست از پروژه رعیت پروری رژیم در منطقه نمی کند .  از این جهت اگر در گذشته رژیم برای رعیت پروری امنیتی   بر دو پایه مولوی ها و سر طایفه ها تکیه می کرد اکنون احتمالا سعی می کند پایه دیگری از قشر متوسط تحصیلکرده  بعنوان پایه سوم، تا حدی که خطری نداشته  و قابل مهار باشد،  ایجاد کند. انتخابات دوره ۱۴ ریاست جمهوری چنین شرایطی را فراهم کرد.
وقتی انتخابات مجلس ۱۴۰۲ شروع شد به جز عده ای که از قبل به دستگاه امتیتی و اطلاعاتی وصل بودند کسی بوسیله شورای نگهبان   تایید نشد و بخش مستقل تر قشر متوسط و نهاد مکی هم تمایلی به مشارکت نداشتند و صحنه اساسا در دست دستگاه امنیتی و دلالان سر طایفه ای  بود.  اما با  کشته شدن اسرار آمیز رئیسی که  علیرغم تایید اولیه مولوی عبدالحمید از او در انتخابات ۱۴۰۰، در میان مردم سنی بلوچ هم  بسیار منفور شده بود انتخابات زود رس دوره چهاردهم با بیشترین مکانیسم های مهندسی شده شروع شد. سیستان و بلوچستان هم بعد ازکشتارهای خونین زاهدان و خاش و تداوم اعتراضات گسترده در ارتباط با جنبش زن زندگی، آزادی و نیز حساسیت بیش از حدی که نسبت به موقعیت مولوی عبدالحمید ایجاد شده بود بعنوان بحرانی ترین و  حساس ترین منطقه ایران تبدیل شده بود.
با توجه به غلبه ترس و نا امیدی، و برمتن تبلیغات گسترده رژیم که گویا مشروعیت خود را باز یافته و بر بحرانها غلبه کرده است،    بخش مهمی از  قشر الیت سنی  این استان و مولویـهای تحت رهبری مکی و از جمله خود مولوی عبدالحمید  احساس می کردند “منزوی” شده اند. آنها بحران را در این دیدند که رابطه اشان با دستگاه رسمی دولتی ضعیف و یا قطع شده و در این میان  آنها بازنده شده اند . با چنین دیدگاهی خصلت  ضد.دموکراتیک، توتالیتریسم  و سیاست های فاشیستی  و ضد زن  سیستم را فراموش کردند وبصورت پنهان و یا آشکار  اما نه بصورت یک جبهه منسجم بسوی تایید انتخابات و روی آوری به کاندیداهای مورد نظر خود در ریاست جمهوری  پرداختند.
بخشی از قشر متوسط تحصیل کرده با همین ترس و نا امیدی از قبل با این توجیه و یا شاید  امید  بمیدان آمد که دولت از نهادهای مذهبی تحت رهبری مولوی عبدالحمید کاملا دست شسته و این وضع به آنها فرصت می دهد که خارج از کانال های مورد تایید مولوی  مستقیما به دولت مراجعه کنند و یا حتی خود را سازمان بدهند( که آن را استقلال خود می نامیدند). بخشا  از این زاویه به دو گروه از این قشر از تهران و از زاهدان پیوستند تا وارد میدان انتخاباتی بشوند و  از پزشکیان حمایت کنند.  در همین میان نهاد مکی با رهبری مولوی عبدالحمید هم چه از طریق بعضی از افراد این گروههای قشر متوسط و چه بصورت مستقل ، در دور اول  با نوعی خجالت زدگی  (موش و گربه بازی) و سپس در دور دوم بصورت علنی از پزشکیان حمایت کردند.
دلال های عمده شناخته شده سرطایفه ای و بخشی از مولوی های بسیار نزدیک به دستگاه امنیتی که در دور اول از جلیلی و یا قالیباف حمایت کرده بودند این بار عمدتا از جلیلی حمایت کردند ولی بر طبق گزارشات رسمی در منطقه بلوچ نشین سنی در این انتخابات فرمایشی هم بطور نسبتا فاحشی با شکست روبرو شدند.
اکنون دو گروه از مردان  تهران و زاهدان و نیز مکی به رهبری حافظ اسمعیل ملازهی  داماد و نماینده مولوی عبدالحمید  بنحوی در کشمکش و رقابت اند که به منابع شغلی و طبعا مادی و ارتباطی بیشتری دست پیدا کنند. اما واقعیت این است که منطقه همچنان امنیتی تلقی شده و فیلتر دستگاه امنیتی تعیین خواهد کرد که چه کسانی و کجا به موقعیت های کم اهمیت دست بیابند و در همان حال این دستگاه مخوف  از شکافی که بین آنها در حال رشد بوده است بهره برداری کند، بدون آنکه پایه سرطوایف را که در دور و بر خود بسیج مسلح دارند قربانی کند
این شیو ه های رعیت پروری از بالا ( دستگاه امنیتی و سیاسی دولتی) و رعیت پذیری محلی از پائین ( سر طوایف و مولوی ها واکنون بخشی از  قشر متوسط) عملا رشد جنبش مستقل مدنی و سیاسی را در منطقه بسیار محدود و به ارتباطـ مؤثر مردم این منطقه با مردم معترض ایران  و منجمله مبارزات قهرمانانه زنان، ضربه جدی خواهد زد و چه بسا  بخشی را هم بسوی یک رادیکالیسم قومی و یا مذهبی – جهادی  براند.
نمی توان در میان این همه ترس،    آنهائی را  که با امید بمیدان   می آیند نادیده گرفت ولی شکست اراده   و عدم حساسیت و بی تفاوتی نسبت به جنایات رژیم  و نادیده گرفتن شکاف های وحشتناک طبفاتی در کشور و این استان و نیز نادیده گرفتن جنبش زن زندگی آزادی  از طرف بخشی از این قشر متوسطـ تحصیلکرده چیزی در حد دامن زدن به  یاس، فساد اخلاقی و نابود شدن کمترین تعهد روشنفکری و عادی سازی جنایات است. در چنین شرایطی است که فاشیسم امکان می یابد از  این راه هموار برای یارگیری و تسلط استفاده کند. چنین شرایط ترسناکی  را نمی توان جدی نگرفت چون در چنین حالتی اندیشه عقلانی هم فلج می شود و همه چیز بسادگی بنام واقعیت توجیه میـشود چیزیـکه یک روشنفکر با درکی انتقادی از واقعیت باید از تسلیم شدن به آن سر باز بزند.
ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی) – لندن-  ۱۱ اوگوست ۲۰۲۴

Share