یاد داشتی در باره قومی کردن و یا اسلامی کردن تاریخ
یاد داشتی در باره قومی کردن و یا اسلامی کردن تاریخ
بررسی: ایوب حسین بر
«بلوچستان» نوشته مولانا قاضی عبدالصمد سربازی
ترجمه و تعلیق محمد سلیم آزاد» [سال ۱۳۸۶ هجری شمسی] ، زاهدان، کتابسرای گوربام
این کتاب مجموعهای از مقالات مولوی عبدالصمد سربازی را در بر میگیرد که عمدتاً در سالهای ۱۹۶۶ میلادی در مجله «دنیا» به زبان اردو منتشر میشد، این مقالات اساساً جنبه مجادلهای دارد با سه نویسنده دیگر یعنی «عنقا»، «سید غلام شاه» و « حاج میر محمد بخش خان تالپور» منتشر شده بود.
این کتاب گویا در ابتدا به وسیله مولوی خیرمحمد ندوی که خود مترجم بلوچی قرآن و سردبیر نشریهای بلوچی به نام سوغات بود گردآوری شده بود.
محمد سلیم آزاد مترجم و تعلیق نویس این مجموعه، حواشی زیادی به آن اضافه کرده است تا آن را در متن «تاریخ اسلامی» قرار بدهد. کتاب دارای فهرست نیست و تاریخ دقیق انتشار در صفحه اول ثبت نشده و کتابهای مرجع مورد اشاره تنها در پاورقیها ذکرشده و لی تاریخ و مشخصات دقیق آنها روشن نشده است. مترجم در آخر کتاب قطعه شعر بلندی به بلوچی از ملا محمود ودادی که به وسیله فرزندش مفتی محمد جاسم ودادی به فارسی ترجمه شده است ضمیمه کرده است. این قطعه شعر بلند تقریباً رونوشت ساده و روانی از متون تاریخ مولانا عبدالصمد سربازی است که آزاد در مقدمهاش عمدتا بر روی ایدئولوژی اسلامی آن تأکید میکند.
قریحه مولانا عبدالصمد سربازی در شاعری و توانائی او در «جدال مطبوعاتی» جالب است. من با شاعری او در زبان فارسی بویژه در کتابچههای کوچکی که در مورد ذکریها نوشته بود آشنا بودم و از آنها در مقالهای که در ارزیابی تاریخی «ذکریسم» نوشته بودم مورد استفاده قرار داده بودم. با آنکه مولوی سربازی که قاضی خان نشین کلات، خان احمد یارخان، بود و اشعارش را بفارسی می سرود، در ترجمه بلوچی قرآن پیش قدم بود. از این جهت برای او زبان هنوز به معنای امروزی اش بیان روشنی از هویت قومی نبود بلکه عمدتا بمثابه یک ابزار ارتباطی و یا یک وسیله تشخص فردی به کار می رفت.
مولوی عبدالصمد هم یک دیو بندی سنتی بود که تحقق شریعت را در چارچوب اراده و حاکمیت «شاهان» و «خانها» ی مؤمن جستجو میکرد. او در هیچ کجای مقالاتش اگر ترجمه آنها صحیح باشد مقابلهای بین «بلوچ» و «غیر بلوچ» و هیچ نوع احساسی دایر بر ضدیت با «پاکستان و یا «ایران» نشان نداد. او به دنبال آن هم نبود که یک «دولت اسلامی» در بلوچستان به وجود آورد و یا برای دولت اسلامی معنای متفاوتی از ساختار سکولاری که در شبه قاره هند و ایران وجود داشت ایجاد کند.
با آنکه او به عنوان یک دئوبندی از ضدیت با شیعیسم صحبت نمی کند ولی او احتمالا یکی از مبتکران اصلی حملات خان احمد یار خان بر علیه ذگریها بود که انگلیسی ها مانع گسترش این حملات شدند. از همین رو مولوی سربازی از احمدیار خان و نصیر خان به عنوان «غازی» و «مجاهد» یاد می کند. گفته می شود که نصیرخان نه تنها دست به کشتار خونین ذگری ها زد بلکه قبور و اماکن مورد احترام ذکریها را نیز ویران کرد و سوزاند.
مولوی عبدالصمد از یک جهت مانند یک ناسیونالیست وارد عمل میشود و همچون همه ناسیونالیستها سعی می کند تاریخ بلوچیت را از درون اساطیر بیرون بکشد و مانند آنها دیدگاهش را قطعی، عالمانه و حقیقی جلوه دهد، اما او سعی میکند این افتخار سمبلیک را که ناسیونالیستهای قومی به چاکر و گهرام و یا بالاچ و یا جیند می دهند به یک تابع و لشکری اسطورهای به نام «سیاه سوار» بدهد. از سیاه سوار این طور حکایت می شود که گویا فرماندهی بوده است عالی رتبه و بلوچ در دستگاه یزدگرد سوم . اما چون به یزد گرد سوم پشت می کند و به اسلام روی می آورد به فرماندهی لشکریان اسلامی می رسد. او هم “بلوچ” است و هم “سردار اسلامی”، پس “بلوچ” را با اسلام پیوند می زند و ان را به روح و طبیعت “بلوچ” تبدیل می کند. بنابراین چه کسی بیش از او سزاوار است که قهرمان «بلوچ» تلقی شود. وقتی قهرمانی مقدس علم کرد برای مولوی عبدالصمد هم مهم نیست که آیا واقعا چنین شخصی وجود داشته است یا نه . و اینکه آن “بلوچ ها” و “بلوچستان ” که مولوی در همان رابطه ذکر می کند کجا بودند؟ و چه خصوصیاتی داشتندهم اهمیتی ندارد؟
روح بلوچیت چیست؟ مولوی سربازی آن را بر خلاف ناسیونالیست های جدیدتر، نه در زبان، بلکه در اسلام می بیند. مولوی عبدالصمد متوجه می شود که تقدم قومیت بر اسلامیت برایش مساله ساز می شود . مولوی عبدالصمد که به طور اتفاقی از قطعه شعری یک «سمبل اسلامی» پیدا کرده بود، علیرغم تمایل اش، در آن دوره، به یک افتخار بلوچی تبدیل کرده بود. برای گریز از این مشکل او سعی می کند دری را که خود با آفرینش سمبل بلوچی باز می کند ببندد.
مولوی عبدالصمد سربازی میگوید: « همچنان که میدانیم مایه افتخار آدمی نه نژاد و قومیت که به فحوای این قول خداوندی: ان اکرمکم عندالله اتقاکم، خداشناسی و خداپرستی است. قومیت نه ارتباطی با فلسفه و مقصد زندگی دارد و نه می تواند ملاک رستگاری باشد.». ولی آیا برای مردم در جای جهان و با هر دینی که باشند، چیزی هست که ارتباطی با فلسفه و مقصد زندگی آنها نداشته باشد؟
آنچه در ذهن مولوی سربازی تنها در یک حد ناسازگاری طبیعی جلوه می کرد برای محمد سلیم آزاد ، متن شرایط کنونی ایران، بصورت یک ایدئولوژی سیاسی و اخلاقی جلوه می کند و حتی از اصالت اولیه اش فاصله می گیرد. آزاد میگوید که حواشی و مقدمه را برای جوانان بلوچ میآورد که «در برابر یاوه گوییهای غرب گرایان بی قید و بند و ملی گرایان افراطی که فقط قومیت و بازگشت به فرهنگ دیرینه اقوام را صرف نظر از محکهای اسلامی امر بهروزی و مجد خویش میدانند».(ص۸). این زبان بسیار آشنائی است که محافل دینی در ایران و نیز بلوچستان هر روزه به کار می گیرند.
آزاد در مقدمهاش به «عمر» خلیفه دوم مراجعه میکند که پس از فتح شام “تنها با شتر و غلاماش زید بن اسلم” به آنجا رفت سپس او این گونه توصیه می کند که این درس بزرگ اسلامی ضروری است و “مسلمانان سعادت دنیا و آخرتشان را در گرو تعالیم اسلام بدانند و مواظب باشند در این مسیر به بیراهه نروند.” .
او اظهار می کند که قوم عزت خویش را از اسلام به دست میآورد و سپس از عمر نقل میکند «هرگاه شما مسلمانان عزت خویش را در چیزی دیگر غیر از اسلام جست و جو کردید، آن زمان خداوند ذلیلتان خواهد نمود.». برنامه سخت گیرانه دینی کردن علم، سیاست، و زندگی، “جوانان” را از اندیشیدن و باز اندیشیدن، تردید علمی و یافتن جواب برای معضلات اجتماعی باز می دارد.
اما جالب است که نویسنده در عین حال از «وحدت ملی» به مثابه «کلید” پیشرفتهای همه جانبه سخن میگوید.(ص۱). آزاد متوجه نیست وقتی سخن از ملت میکند و به مقایسه «ملل» میپردازد و سخن از «پیشرفت» میکند و دیگر سخنی از «غلام» و «برده» نمیکند (شاید هم نمیتواند بکند) او با همان مفاهیم غربی به توضیح مسائل میپردازد. کسی که بطور روزانه از طریق تلفن، ماشین، کامپیوتر و سازمانهای مدرن دولتی و غیر دولتی امور روزمرهاش را سامان میدهد، غرب را بنحوی استشمام می کند ولی آن را نمی شناسد. از این جهت آقای «آزاد» مانند اطرافیان دیگرش هم غربی شده است و «شتر» و «غلام» را هم مدتهاست پشت سر گذاشته است. احتمالاً در مدارس سازمان یافته دولتی درس خوانده است. پروسه «امتحان» و «تحصیل مدرک» را گذرانده است. هرکس که رفتارها، دستاوردها، مفاهیم کنونی را مورد استفاده قرار میدهد خود را با جهان کنونی یا «مدرن» درگیر میکند و از این جهت به نحوی و به میزان زیادی هم «غربی» میشود و هم مدرن!
اینکه مترجم می گوید “«در میان بلوچ» ها گاه حقیقیترین مظاهر تمسک به اسلام و قوانین آن خود نمایی میکند در میان ملل مسلمان دیگر به چشم نمیخورد. مثلاً یک قدم از قدیم الایام برای حل مخاصمات خویش به طرف علمای خویش رجوع دارند”. در اینجا گویا سخن از وحدت طبیعی روح و بدن است یعنی آنچیزی که هم آزاد و هم مولوی عبدالصمد دوست داند وجود داشته باشد ولی قابل تردید است که تاریخ انتقادی از آرزوهای آنها پیروی کند. البته آزاد هم همواره با این تناقض رو به روست که چگونه از کلمه بلوچ استفاده کند و آنگاه آن را در «گیومه» قرار میدهد تا آن را شاید با اسلام به مثابه یک آیین «قطری» همساز کند. مسلماً زندگی در سیطره یک دستگاه سیاسی-ایدئولوژیک که “سعادت دنیا و آخرت” را بهتر از غرب با پول و شغل و جیره می خرد و یا به مراتب آسان تر از غربیان زندگی آنها را از شان بگیرد، نمی توان سخن چندانی از حقیقت و تاریخ انتقادی گفت. در چارچوب یک دستگاه ایدئولوژیک حکومتی دینی ساده نیست زیان دیگری انتخاب کرد. متاسفانه این نوع تلاشها به آزاد را هم آزادی چندانی نمی دهند.
چند نکته در مورد تاریخ نگاری که مهمترین وسیله ناسیونالیست ها برای ساختن هویت است.
[مسلماً یک تاریخ نگار تاریخ خود را در پرتو نگرش خود از فلسفه تاریخ و نیز توجهش به به زمان ومکان وقوع حوادث، به نگارش در می آورد. تاریخ نگار لازم است نسبت به کاستی مصالح کارش و محدویت های شیوه کار خویش آگاه باشد. شیوه علمی نیازمند این است که تاریخ نگار هم به قله کوهپایهای صعود کند و از آنجا به نظاره بنشیند. بدون آنکه او خود را در کشمکشهای جنجال آفرین تاریخی مخلوط سازد. آنگاه از چنین جایگاهی با دیدی انتقادی و تا حد امکان «بی طرفانه» مصالح را برای کارش گرد آوری کند. مصالح تاریخی اغلب در حیطه تجربه شخصی تاریخ نگار و یا حتی نسل همعصر او نیستند و چه بصورت داستان و اشعار حماسی شفاهی باشند و چه اسناد کتبی و آثار مادی (باستانشناسی)، چه اسلامی باشند و چه غیر اسلامی، نمی توان و نباید صحت آنها را بدون سوال و تردید جدی پذیرفت. لازم است نسبت به منابع، نسبت به «اظهارات» و نسبت به صحت «فاکتها» و نسبت به معانی الفاظ و مفاهیم هم با دیدی انتقادی نگاه کرد. باید سعی کرد زمان و مکان وقوع اتفاقات را در یافت. و به دقت به دلایل وقوع تناقضات، چند گونگی و حتی همگونگی انها پرداخت. اگر تاریخ نگار از همان اول بخواهد بدنبال ساختن “ما” در مقابل دیگران باشد به احتمال زیادی در تاریخ می تواند “متحدان” قدرتمند، قهرمانان، زیادی پیدا کند و یا بسازد که صرف وجودشان، چه خیالی باشد و چه واقعی، مقدس اعلام شود. از همانجاست که آن تاریخ نگار خود را تسلیم کرده است و بشدت در واقعیات بخاطر ساختن “ما” و “رنجاندن “دیگران دست می برد. در آنصورت احتمالا تاریخ بصورت ستایش نامه ای عامه پسند در می آید ولی چیزی بیش از یک تحریف ساده و یا ماهرانه نخواهد بود.]
سپتامبر 2013 لندن